هفته نامه کرگدن - سید محمد بهشتی: در شهر تهران، پس از چندین دهه زمستان مدنی، به تدریج شاهد آغاز بهار مدنیت هستیم. خوشبختانه مردم دیگر اجاره نشین شهر نیستند بلکه آنان خود را مالکین تمام عیار شهر می دانند.
«دیگی که برای من نجوشه، سر سگ توش بجوشه»، «تا فردا کی مرده و کی زنده»، «من نباشم میخوام دنیا نباشه» و «بهشت آن جاست که آزاری نباشد، کسی را با کسی کاری نباشد» و... از جمله مثل های رایجی است که احتمالا تاکنون بارها به گوشمان خورده یا خود آن ها را به کار برده ایم. در جامعه ای که چنین مثل هایی رایج است، باید انتظار شرایط وخیمی را داشته باشیم؛ جایی که هر کس در آن صرفا به منافع شخصی خود، یعنی منافعی که حداکثر در طول عمر خودش موضوعیت دارد، بها می دهد.
«دیگی که برای من نجوشه، سر سگ توش بجوشه»، «تا فردا کی مرده و کی زنده»، «من نباشم میخوام دنیا نباشه» و «بهشت آن جاست که آزاری نباشد، کسی را با کسی کاری نباشد» و... از جمله مثل های رایجی است که احتمالا تاکنون بارها به گوشمان خورده یا خود آن ها را به کار برده ایم. در جامعه ای که چنین مثل هایی رایج است، باید انتظار شرایط وخیمی را داشته باشیم؛ جایی که هر کس در آن صرفا به منافع شخصی خود، یعنی منافعی که حداکثر در طول عمر خودش موضوعیت دارد، بها می دهد.
جامعه ای از هم پاشیده و متفرق که در آن انتفاع هر کس به معنی متضرر شدن دیگران است؛ جامعه ای که آینده در آن بی معنی است و همه به مبتذل ترین شکل در پی سوءاستفاده از اکنونند. اندکی با خود بیندیشیم؛ آیا بدین ترتیب اصلا چیزی به نام «جامعه» با معنی است و یا ما صرفا با جمعیتی از افراد یا حداکثر تعدادی خانوار سر و کار خواهیم داشت که در یک جا زندگی می کنند؟
آیا بر این جمعیت آشوبناک می توان نام «شهر» گذاشت؛ مگر شهر انباشتی از واحدهای مسکونی و تجاری و خیابان است؟ مسلما این طور نیست. شهر آنجایی است که بندهایی نامریی از حقوق و قوانین و بعد اخلاقیات و بالاتر از آن اهلیت و تعلق خاطر، افراد و خاندان ها و محلات را به هم متصل می کند و برای آنان سرنوشتی مشترک رقم می زند. در یک «جامعه» در معنای واقعی اش، همه افراد در سود و زیان یکدیگر شریکند. در جایی که همه ضرب المثل ها این چنین است، اصلا جامعه در هیچ مقیاسی نمی تواند منعقد شود. بنابراین مطمئنا این یک روی سکه است.
روی دیگر سکه مثل هایی از جنس دیگر است؛ مثل هایی چون «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند»، «تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز» یا «از هر دستی بدهی از همان دست می گیری»، «این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا» و... که به خوبی حکایت از نوعی همبستگی اجتماعی می کند.
این نوع مثل ها دلالت بر درک نوعی وابستگی حقوق و منافع خصوصی با حقوق و منافع عمومی دارد. در جایی که این قبیل مثل ها جاری است، پنداری همه متذکرند که تنها راه تامین منافع شخصی، رعایت منافع عمومی است و بالعکس.