دلم میخواهد یکی از این درها را پیدا کنم، جلو بروم کلون غریبکوب را بکوبم و منتظر شوم بلکه در باز شود و صاحبخانه من غریب در شهر خویش را بپذیرد و برای چند ساعت هم که شده بگذارد طعم زندگی واقعی را تجربه کنم. عجیب خستهام از دیوارهای بلند آپارتمانهای این شهر. دلم دوباره همان خانههای قدیمی را میخواهد. بگذار برایت بگویم که چرا باید به این خانهها افتخار کرد.

درهای چوبی خوش قد و قامت
از کوچههای قدیمی گفتیم؛ همانهایی که پرچینهایشان کوتاه بود و بوی عشق میداد. تنها زینت این کوچههای قدیمی سوای دار و درختهای بیرونزده از سر دیوار، درهای چوبی قدیمیای بودند که ترکیبشان با دیوارهای خشتی و کاهگلی عجیب روحنواز و زیبا بود. این درها اولین برخورد ما با این خانههاست و از همان ابتدا ما را برای دیدن زیباییهای این خانهها و فلسفههایی که بند بند و جزء جزء این خانهها را دربرمیگرفت، آماده میکردند.