با یک نقل قول از پیتر زومتور (Peter Zumthor) معمار هویتگرای سوییسی و برنده جایزه پریتزکر ۲۰۰۹ (مهمترین جایزه کیفی در معماری که به نوبل معماری شهرت دارد)، شروع میکنم که در مطلع دلنوشتههای خود در کتاب شاخص خود «معماری متفکر» (Thinking Architecture) میگوید: «من به عنوان معمار میتوانم یک هتل، یک مرکز تجاری، یا یک فرودگاه کارآمد بسازم. میتوانم خانههایی با نقشههای خوب با قیمت مناسب بنا کنم.
میتوانم سالنهای تئاتر و موزهها و یادمانهایی طراحی کنم که چشمگیر و تأثیرگذار باشند. میتوانم بناهایم را با فرمهایی بسازم که نیاز به نوآوری را برآورده کنند و مجال بازنمایی و بروز یک سبک زندگی را فراهم آورند. رسیدن به این اهداف چندان ساده نیست، نیازمند کار مداوم هست و استعداد؛ اما توقعات من از معماری موفق - که در لحظههای خاصی شکل گرفتهاند که شخصا آثار معمارانه موفقی را تجربه کردهام- از رسیدن به این اهداف فراتر میروند و اینگونه است که از خود سؤال میکنم: آیا من به عنوان معمار میتوانم علاوه بر طراحی آثار خوب و کارآمد، آن چیزی را هم طراحی کنم که اساس یک اتمسفر معمارانه را شکل میدهد؟
آیا من میتوانم آن حسوحال متراکم حضور، آسودگی، رضایت، هماهنگی و زیبایی را در بناهایی که طراحی میکنم بیافرینم؟ آیا من میتوانم به آن جوهری دست یابم که در لحظهای خاص، جادوی امر واقعی را پدید میآورد؛ جادویی که موجب میشود من چیزی را تجربه کنم که جز از آن طریق نمیتوانستم به آن کیفیت تجربهاش کنم؟ ...». اگر تعبیر زومتور از «جوهره» معماری را در جایگاه سرمنزل مقصود یک معماری انسانگرا بپذیریم و خاصیت شهودی را که از کلام وی به دست میآید و در قالب واژههای «حسوحال متراکم حضور» تجلی مییابد را به نوعی غایت یک معماری تعالیجو لحاظ کنیم، باید گفت که تقابل بین سنت و مدرنیته در معماری، موجب بسط تئوریک زمینهای شده است که میتوان آن را «رویکرد روشنگری معمارانه» نامگذاری کرد.