آیا ایرانی ها زیاد دروغ می گویند؟
پژوهش های تجربی اندکی درباره میزان دروغگویی مردم در ایران انجام شده اما باور عمومی این است که بیشتر مردم دروغ می گویند. در یک نمونه منحصر به فرد در نظرسنجی تلفنی انجام شده توسط مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه ای روزنامه همشهری (1386) با 1200 نمونه از مردم تهران درباره دروغ، اکثریت مطلق پاسخ گویان، معادل 99 درصد، وجود دروغ را در جامعه تایید کرده اند و بقیه (13 نفر) پاسخ داده اند که «نمی دانم»؛ یعنی، کسی وجود دروغ را در جامعه رد نکرده است.
پیمایش های ملی وضعیتی مشابه، اما نه تا این اندازه بحرانی را نشان می دهد. مقایسه یافته های پیمایش های ملی نشان می دهد که میزان اعتقاد مردم به وجود ارزش های اخلاقی در طول سال های 1379 تا 1382 کاسته شده و بر اساس آنها، وجود (زیاد و خیلی زیاد) صداقت از 23 درصد در سال 1379 و 18 درصد در سال 1379 به 9 درصد در سال 1382 رسیده (محسنی، 1383: 138) و در سال 1394، 8.8 درصد بوده است (آمار بالا).
برگردیم به آخرین یافته، جدای از این که چقدر مردم به این پرسش صادقانه جواب داده باشد و این که آیا خودشان را جزو آن هفتاد درصدی بدانند که زیاد دروغ می گویند یا کمتر از ده درصدی که کم دروغ می گویند، مهم ترین نتیجه ای که از پاسخ به این پرسش می توان گرفت، این است که اعتقاد وجود دارد که بیشتر مردم دروغ می گویند یعنی «باور به رواج و گستردگی دروغ در جامعه» و این مسئله نسبتا غیرقابل تردید است و می توان بر آن تکیه و نتایج بعدی را استنباط کرد.
ناامنی در روابط اجتماعی اول چنین وضعیتی است. وقتی فرد باور داشته باشد طرف مقابلش به او دروغ می گوید، نه می تواند به گفته هایش اعتماد داشته باشد و نه به تبع آن، به وعده و به کرداش و آنگاه پرسش زیملی «جامعه چگونه ممکن است» رخ می نماید. یعنی زندگی در این جامعه چگونه ممکن است و آیا این جامعه، واقعا جمعی از مردمان است که «با هم» زندگی می کنند یا تنها سکونتگاه جمع زیادی از مردم است که «کنار هم» زندگی می کنند.
این که چه شده چنین وضعی ایجاد شده را می توان در دوران طولانی استبداد و ناامنی دید و به گمان من علاوه بر آن، ضعف نظام اخلاقی نیز مزید بر آن است. سعدی در بوستان در باب احسان، از فردی یاد می کند که «سگی در بیابان» را تشنه می یابد و کله را دلو می کند و آبش می دهد و ایزد هم از گناهانش می گذرد ولی در بند نتیجه می گیرد که «دل زیردستان را نباید شکست، مبادا که روزی شوی زیردست».
اما اگر باید مفری از این وضع پیدا کرد راه در بازگشت به اخلاق است و نظام اخلاقی. نظام اخلاقی که در آن دروغ در رأس رذیلت ها است اما بجای «نظام اخلاقی» و شبکه منظمی از قواعد و اولویت ها، آنچه وجود دارد بیشتر توصیه هایی در حوزه های گوناگون و گاه متناقض است که در ضرب المثل ها و اشعار و کتب اخلاقی ذکر شده است. به همین دلیل است که علیرغم تقبیح شدید دروغ در آموزه های دینی و اندیشه های ایرانی، جایگاه دروغ در نظام اجتماعی به آن اندازه ناپسند نیست.
موید عدم اهمیت رواج دروغ نزد مردم، پیدایش ملی ایسپا، در بهار 1393 است که در آن بر اساس سوالات بسته، میزان رواج دروغ در شهر و روستای پاسخگویان 3.56 (در میانگینی از 1 تا 5) و در بین وابستگان و خویشان شان 2.53 توسط پاسخگویان برآورد شده است که در رده سوم آسیب های اجتماعی شایع (پس از فقر و بیکاری اعتیاد) است. اما در همین پیمایش، وقتی در سوالی باز از پاسخ گویان خواسته شد سه مورد از مسائل مهم جامعه را بیان کنند، دروغ توسط 3.2 درصد افراد جامعه به عنوان مهم ترین مسئله اجتماعی بیان شده که بیانگر کم اهمیتی آن میان مردم (رده هجدهم) به رغم رواج آن در جامعه است (رده های اول بیکاری با 54.8 درصد است). یعنی مردم با وجود اعتقاد به رواج دروغ در جامعه، آن را چندان مسئله مهمی نمی دانند.