محمد بهشتی میگوید، معماری ایرانی در دوران گذر از بحران و سیطره کمیتی است که برایش ایجاد شده بود اما در حال حاضر به سمت کیفیت پیش میرویم .
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ
"طی سالهای متمادی کار در حوزه میراث فرهنگی دریافتهام مهمترین مبحثی که درحوزه معماری و شهرسازی و البته نه فقط در این حوزه بلکه در همه حوزهها مورد غفلت واقع شده و تا پیش از حل و فصل جدی آن با مشکلات اساسی روبهرو هستیم، بحث «هویت» است از زمین تا آسمان مبحث هویت، از نازلترین مراتب عینی و ملموس تا عالیترین و رفیعترین مراتب فرهنگی و ماهوی. امروز پس از تامل فراوان درباره آن به این نتیجه رسیدهام که تا وقتی مراتب زمینی و ملموی و عینی بحث هویت حل و فصل نشده، از سویی مقدمات ورود به مراتب آسمانی فراهم نیست و از سوی دیگر اکتفا کردن به بحث درباره مراتب آسمانی «هویت» به مثابه گریز از واقعیت است. البته تا قله مراتب آسمانی هویت فتح نشود بیقراری و آشوب فرهنگی جامعه ایرانی آرام نمیگیرد اما گو اینکه بسیاری از آنچه تمنای عموم اهل فن و منتقدان معماری و شهرسازی ایرانی است با حل و فصل مرتبه زمینی مبحث هویت حاصل میشود"
این بخشی از مقاله مشهور محمد بهشتی رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی است با عنوان «هویت در معماری ایرانی» است.سید محمد بهشتی شیرازی (زادهٔ ۱۳۳۰، تهران) رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، عضو شورای عالی میراث فرهنگی و گردشگری و رئیس کمیتهٔ ملی ایکوم ایران است. او پیش از این رئیس سازمان میراث فرهنگی، مدیر جشنواره فیلم فجر و مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی و مشاور ارشد سازمان میراث فرهنگی بودهاست. در کارنامهٔ فعالیتهای اجرایی او معاونت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز قرار دارد. وی دارای کارشناسی ارشد مهندسی معماری از دانشکدهٔ معماری و شهرسازی دانشگاه شهید بهشتی میباشد و عضو پیوستهٔ فرهنگستان هنراست
دغدغههای میراث فرهنگی و معماری از ابتدا با او همراه بوده است و تالیفات گستردهای نیز در حوزه معماری دارد. بهشتی امیدوار است که معماری بحرانزده ایرانی که دچار سیطره کمیت شده و کیفیت اصیلاش را از دست داده است، بعد از گذشت ۱۰ یا ۲۰ سال به سروسامان برسد و «هویت» خود را پیدا کند. در دومین قدم از پرونده جدید خبرگزاری مهر «معماری و جستجوی هویت در شهر» با او به گفتگو نشستهایم. بهشتی معماری را از مهمترین مظاهر انتقال فرهنگ میداند چون معتقد است معماری ظرفی برای زندگی است و تقریبا تمام اتفاقات زندگی در آن رخ میدهد و به همین ترتیب بنا به میزان سطح تماس جامعه با معماری، اگر معماری، معماری سالمی باشد باعث انتقال و تداوم فرهنگی خواهد شد.
آقای بهشتی به اعتقاد شما، آیا معماری و معماری شهری به لحاظ فرهنگی و هویتی امری خنثی است یا تأثیر بر فرهنگ و هویت مردمان آن شهر میگذارد؟
برای پاسخ به این سؤال اول میپرسم که فرهنگ چطور منتقل میشود، یا ایرانیها چگونه ایرانی باقی میمانند؟ آیا انتقال فرهنگ ژنتیکی است و این «ژن ایرانی» است که تداوم پیدا میکند. یا موضوعی تحصیلی است و آنرا سر کلاس میآموزیم و ایرانی میشویم. اگر اینطور باشد کسانی که با ژنومی دیگر به ایران مهاجرت کردهاند یا به مدرسه نرفتند نباید ایرانی باشند. در صورتیکه چنین نیست. پس انتقال فرهنگی وقتی نه اکتسابی و ارادی است و نه بیولوژیک چطور رخ میدهد؟! در ضمن آیا امکان دارد کسانی اصلاً قائل به تداوم فرهنگ نباشند؟
در هر محیط فرهنگی شاهد آثار برجای مانده فراوانی از ادوار مختلف تاریخی هستیم که بر این شهادت میدهند که در یک خانواده و از یک سنخ و در ادامۀ هم پدید آمدهاند. زیرا پیوند و یکپارچگی در آنها دیده میشود. آن چیزی که در محیطمان با آن سروکار داریم اعم از آثار مادی مثل معماری، و غیرمادی مثل زبان، آیینها، باورها و... همه مظاهر فرهنگ هستند. اگر فرهنگ مبیّن کیستی و کجایی ما باشد، به این معنی که چه کسانی هستیم و سرزمین ما کجاست، درباره امری مجرد و بیصورت صحبت میکنیم که در صورتهایی ظاهر میشود؛ به عبارت دیگر عطر و طعم فرهنگ را در مظاهر فرهنگی، میتوان چشید. «معماری» و شهر هم یکی از این جمله «مظاهر فرهنگی» است در کنار زبانها، آیینها، سنتها، پوشاک، خوراک، هنرها و...
معماری هرچند «مظهر فرهنگ» است اما نباید از این نکته غفلت کرد که در همان حال میتواند مظهر «بیماریهای فرهنگی» هم باشد؛ یعنی اگر حال ما خوب باشد معماری مظهر فرهنگ میشود اما اگر حال ما بد باشد، معماری مظهر بیماریهای فرهنگی خواهد شد
فرهنگ بنا به میزان سطح تماس جامعه با مظاهر فرهنگی خود، منتقل میشود. چنانکه ما در محیطی زندگی میکنیم که به فارسی سخن میگویند، نوروز را جشن میگیرند، و شاهنامه موضوعیت و موجودیت دارد؛ پس همه آنها سطح تماس ما با فرهنگ خواهند شد. به میزانی که این سطح وسیعتر و سالمتر باشد، انتقال فرهنگ بهتر صورت میگیرد. همه آحاد یک جامعه از فرهنگ برخوردارند؛ هرچند ممکن است بهرهمند نباشند ولی برخوردار هستند؛ گویی این سیستم عامل در وجودشان نصب است. حال بهرهمند شدن موکول به نصب نرمافزارهای مربوط و به عبارتی تربیت است که شهر و در پیاش معماری یکی از موثرترین آنهاست.
اگر مهمترین مظهر که وظیفه انتقال فرهنگ را برعهده دارد «زبان» بدانیم شاید دومین آن «معماری» باشد. چون ظرف زندگی است و تقریبا همه زندگی ما درون آن اتفاق میافتد. پس از اینجهت فوقالعاده اهمیت دارد. بنا به میزان سطح تماس جامعه با معماری، اگر معماری، معماری سالمی باشد باعث انتقال و تداوم فرهنگی خواهد شد.
وقتی به معماری جدید ایران در شهرها دقت میکنیم ضمن اینکه یک غفلت عجیبوغریبی در این مظهر فرهنگی دیده میشود، اگر شکل مدرن شده معماری در شهرهای بزرگ را به لحاظ تاریخی نگاه کنیم عموماً از دوره قاجار به اینطرف گرایشی به معماری غربی پیدا کردیم و منشأ آنهم اولین مواجه شاهان و مقامات ایران با شهرهای خارجی بود و احتمالاً یک شیفتگی خاصی به معماری در اروپا وجود داشته که باعث شده است از معماری آنان کپیبرداری کنند. فکر میکنم از همان ابتدا (از دوره قاجار) معماری خودمان را، بهعنوان هویت خاص تاریخی در نظر نگرفتیم؛ یعنی احساس کردیم این چیزی که الآن داریم شکل بیصورت و بیهویتی است و اگر قرار باشد ما شکل جدید یا فصل نوینی را باز کنیم باید حتماً نگاهی به اروپا و شهرهای جدید آن داشته باشیم. در بطن این اتفاق تاریخی، عدم اعتمادبهنفس در خصوص هویت معماری ایران وجود داشته است. این پیشفرض را تا چه اندازه قبول دارید و اساساً به لحاظ تاریخی ما چه زمانی به این شکل جدید از معماری رسیدیم؟
اگر بر اساس همان شکلی که بحث را پیش بردیم، ادامه دهیم، معماری هرچند «مظهر فرهنگ» است اما نباید از این نکته غفلت کرد که در همان حال میتواند مظهر «بیماریهای فرهنگی» هم باشد؛ یعنی اگر حال ما خوب باشد معماری مظهر فرهنگ میشود اما اگر حال ما بد باشد، معماری مظهر بیماریهای فرهنگی خواهد شد. چراکه معماری لباسی است بر قامت زندگی و احوالات جامعه. بنابراین وضعیت آن برمیگردد به حال خوش یا خراب آن. این را باید بهعنوان یک قاعده بپذیریم که معماری ما شبیه ماست، نه ما شبیه معماریمان. اگر حال جامعه خراب شود معماری آن هم خراب میشود. ولی در جامعهای که حال خوب دارد خودبهخود معماری بد تولید نمیشود. ما از یک تاریخ مشخص دچار بدحالی شدهایم و این عملاً باعث شده تا زیر «سیطره کمیت» قرار بگیریم. در حالیکه معماری از جنس کیفیت است. در نتیجه موضوعیت خود را از دست داده و کیفیتی در ساختمانها دیده نمیشود. ساختمانهایی که امروز در شهرهایمان میبینیم واجد معماری و برخوردار از معماری نیست؛ بیشتر نوعی سرپناه یا ساختمان است که قرار است پاسخگوی نیازهای اولیه و کمی ما باشد. البته این «سیطره کمیت» تنها درباره معماری اتفاق نیفتاده بلکه در مورد لباس پوشیدن، غذا خوردن و... هم مصداق دارد.
اگر مهمترین مظهر که وظیفه انتقال فرهنگ را برعهده دارد «زبان» بدانیم شاید دومین آن «معماری» باشد. چون ظرف زندگی است و تقریبا همه زندگی ما درون آن اتفاق میافتد. پس از اینجهت فوقالعاده اهمیت دارد
منظورم این است که نباید وضع موجود را به تمام ادوار تاریخ تعمیم داد. اتفاقاتی که اواخر دوره قاجار رخ داد و بعد وارد دوره پهلوی شد، مسئلهای جدا از مسئله دهههای اخیر است. حال نزدیک به دو دهه است که در پی تحولاتی، آرامآرام از زیر «سیطره کمیت» خارج میشویم و حالمان رو به بهبود است.
اما آن چیزی که از اواخر قاجار رخ داد این است که ما در تماس با اروپا و معماری اروپایی قرار گرفتیم و شروع به آموختن از آن کردیم. این امر به دلیل آن است که ما درهای ذهن خود را بر روی دنیا نبستیم و حرفهای نو و تازه از گوشه وکنار این جهان وارد سرزمینمان شد. همچنانکه نقش ختایی را در فرش، معماری، قلمدان و... به کار بردیم؛ نقشی که از «چین» آمد و از هاضمه ما عبور کرد و تبدیل به پدیدهای تازه و ایرانی شد که اگر در چین بگردید نظیرش را پیدا نمیکنید. مشابه آن در دوره قاجار در نقوشی مثل گلدانی و ... تکرار شد.
در دوره قاجار نگارگران ما با نقاشی «طبیعت بیجان» اروپا مواجه شدند و ملهم از آن «گل و مرغ» را خلق کردند؛ تاثیری که مطالعه آن به شناخت هاضمه فرهنگی ما کمک زیادی میکند. اگر به تابلوهای طبیعت بیجان نگاه کنید تقریباً در همه آنها هر چه هست بیجان و مُرده است. گل از بوته چیده شده، اردک شکار شده، هندوانهای قاچ شده، و خلاصه هر چیزی که هست مُرده. درصورتیکه در «گل و مرغ»، جان ِ طبیعت را میبینیم؛ یعنی گلی که کشیده میشود ریشه در خاک دارد و زنده است، مرغاش در حال خواندن آواز است همه چیز حکایت از زنده بودن طبیعت دارد و اینگونه از هاضمه ما عبور کرده است.
اگر امروز به سردر موزه «آبگینه» در خیابان سیتیر نگاه بیاندازید متوجه میشوید که متاثر از کارتپستالهای اروپایی است اما کل اروپا را که بگردید چنین سردری پیدا نخواهید کرد. عمارت «شمسالعماره» و مسعودیه هم به همین شکل. یکی از دوستان کارت پستالی از قصر بروخزال در آلمان پیدا کرده بود که مشخصا نمای عمارت مسعودیه را به تقلید از آن ساخته بودند اما در عین حال شما هرگز نمیتوانید آن را نمایی غیرایرانی بدانید. این هنرها از هاضمه فرهنگی ما عبور کرده و به هنر ایرانی مبدل گشته است.
کشور ما در طول تاریخ در میانه جهان بوده نه پشت به جهان؛ بنابراین هنر و فن هر کسی از گوشه و کنار جهان را گرفته و از هاضمه خود عبور دادهایم؛ در دوره قاجار نیز تا حد زیادی همین اتفاق رخ داد. عادت کردهایم به هر دورهای که مینگریم، بر اساس اغراض سیاسی نگاه جانبدارانه را تولید کنیم؛ مثلا در دوره پهلوی علیه قاجار مغرضانه قضاوت میشد و امروز هم متاسفانه آب در همان آسیاب ریخته میشود. حال آنکه از دوره قاجار به لحاظ فرهنگی برای جامعه ایران دستاوردهای چشمگیری برجای مانده است. فرض کنید در عرصه مدیریت، در شهر کاشان اواخر دوره «زندیه» زلزله میآید و با خاک یکسان میشود درمدت ۹ سال که ۳ سال آن در دوره «زندیه» و ۶ سالاش در دوره «قاجار» بوده، شهر بازسازی میشود. معلوم است که حکومت مرکزی اساساً توان رسیدگی به این موضوع را نداشته است. پس چه کسی شهر کاشان را دوباره ساخت؟ اهل کاشان. ما توان مدیریتیای داشتیم تا شهری که بر اثر زلزله تخریب شده بود را همچون جواهر دوباره بسازیم. حال آنکه همچنان تا امروز از بعد از زلزله بم در سال ۸۲، چهره شهر زلزلهزده است. در حالیکه زحمت فراوانی برای آبادی شهر کشیده شده و با توجه به اینکه امروزه درآمد نفتی، مهندس عمران، آرشیتکت و دانشگاهها و سازمانهای مهندسی کم نداریم. در زمان گذشته کاشان این گزینهها را نداشت اما شهرشان را مثل دستهگل ساختند اسم آن را چه بگوییم؟ توان مدیریت بهحدی بود که به آنها اجازه میداد شهری ویران را متکی به خود بسازند. فقط اینطور هم نبوده که طاق و سقفی بزنند تا مردم زیر آن از باد و باران مصون باشند بلکه خانههای مجلل و خوب ساختهاند. پس باید محتاطانهتر راجع به این موضوعات اظهارنظر کرد و سنجیدهتر سخن گفت.
بحرانزدگیای که امروز با آن سروکار داریم از اواخر دهه ۱۳۴۰ آغاز شده و از اواسط دهه ۱۳۷۰ افولش آغاز شده است؛ چیزی که من به آن «بحران مدنیت» میگویم. جامعه در اثر این بحران بود که دچار سیطره کمیت شد و کیفیت بیمعنا شد.
اما مسئله دیگری هم وجود دارد؛ خبرگزاریها، روزنامهها، رسانهها و ... تا چهاندازه به حوزه معماری به عنوان یک امر عمومی پرداختهاند؟ در حالیکه بیش از ۳۰ نشریه تخصصی معماری و شهرسازی در کشور منتشر میشود اما چند وقت است رسانههای عمومی به موضوع معماری و شهرسازی میپردازند؟ خیلی کوتاه! چرا؟ چون رسانهها هم دچار سیطره کمیت شدند. خیلی به تازگی است که انگار سیستم عصبی جامعه و رسانهها دارد فعال میشود؛ یعنی آن زمانی که دچار سیطره کمیت بودیم انگار چشمهایمان نمیدید، گوشهایمان نمیشنید، شامه ما استشمام نمیکرد، لامسه ما مختل شده بود و این افتضاحات در شهر اتفاق میافتاد. تازگی یک واکنش عمومی در این زمینه مشاهده میشود؛ مثل اینکه چرا این تعداد ساختمان با نمای زشت و عملکرد نامطلوب ساخته میشود؟ گویی شهری که قبلا تاریک بود و امروزه با چشمهای باز و سیستم عصبی فعال شده در روشنایی قرار گرفته و وضعیت رنجآور آن معلوم شده است. الآن شخصاً خیلی خوشحالم که این توجهات به حوزه معماری به وجود آمده و سیستم عصبی ما و جامعه فعال شده است زیرا رفتهرفته افراد متقاضی جدی کیفیت در معماری شهرها میشوند.
تا زمانی که بحث کیفیت دوباره موضوعیت نیابد البته این جریان رضایتبخش نخواهد بود؛ مانند آنکه غذایی غنی از ویتامین و پروتئین پیش روی ما آماده باشد اما خوشمزه، اشتها برانگیز و خوشعطر نباشد. رفته رفته مشقهایی انجام شده است که میتوان متکی بر آنها کیفیت جدیدی پدید آورد. کیفیت مثقالی است و مثل عطر میماند، عطر را کیلویی نمیفروشند.
در اشاره به دهه ۴۰ نظرتان این بود که حالمان بد شد و منجر به معماریای شد که آن هویت ویژهای را که باید میداشت، نداشت و به لحاظ فرهنگی تأثیر مثبتی روی ما نمیگذاشت. به قول شما آن عطر، بو و زیبایی که باید به شهر میداد را نداد. میخواهم به اینجا برگردیم و اگر ممکن است عوامل آن را بررسی کنیم. فکر میکنید از چه جهتی و به چه دلایلی به آن دوره رسیدیم و این حال بد دقیقاً چه کیفیتی داشت. دوم اینکه نسبت آن دهه ۴۰ شمسی که این اتفاق برای معماری ما به زعم شما آغاز میشود با آن مدرنیزاسیونی که ما پذیرفتیم و شکل ورود به زندگی مدرن در جامعه ما چه بود؟ چه نسبتی بین این دو برقرار است؟
اینکه گفتم از اواخر دهه ۴۰، در واقع میخواستم توجه را به وضعیتی جلب کنم که از ابتدای آن دهه اتفاق افتاد و پیامد موضوع اصلاحات ارضی بود. یکی از تبعات اصلاحات ارضی، موج وسیع مهاجرت از روستا به شهر بود. البته مهاجرت از روستا به شهر همیشه وجود داشته ولی اولا بسیار خفیف بوده و در ثانی معمولاً کسانی مهاجرت میکردند که از لحاظ علمی، هنری، فنی و ... در روستا نمیگنجیدند. مهاجرت ناشی از اصلاحات ارضی، موج وسیعی از روستاییانی بود که از روی استیصال و با دست خالی به شهر میآمدند؛ زیرا روستاها به دلیل عوارض سوء اصلاحات دیگر قابل سکونت نبود.
مقیاس گسترده این روستاییان مستأصل و ناآشنا با سنتهای شهرنشینی چنان بود که در سال ۱۳۵۷ برای اولین در طول تاریخ ایران تعداد شهرنشینان را با تعداد روستانشینان برابر کرد. مشکل این وضع آن بود که حدود ۱۸ میلیون نفر ساکن شهر شدند اما فقط ۷ تا ۸ میلیون نفر تبار شهرنشینی دارد. بیش از ۱۰ میلیون نفر از فرهنگ شهرنشینی بیبهره، فقیر، و بیسواد بودند. طبیعتا در حاشیه قرار گرفتند و قادر نبودند در سرنوشت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه شهری ایفای نقش کنند؛ به نوعی شهروند درجه دو محسوب میشدند. این عدم توازن اثرات فوقالعادهای داشت؛ از جمله شیرازه جامعه شهری بهمثابه یک ارگانیزم بههمپیوسته را متلاشی کرد. به عنوان مثال تا قبل از دهه ۴۰ کوچکترین واحد زیستی در شهرها محله بود. همانند محله «درخانگاه»، «کوچه غریبان» و... که در آن ترکیبی از پولدار و فقیر، و عالم و جاهل کنار هم زندگی میکردند. اگر به محله «گلوبندک» بروید هم خانه صدراعظم مستوفی الممالک آنجاست، هم خانه میرزا حسن آشتیانی عالم برجسته شهر آنجاست و هم گدا و بقال و لوطی کفترباز و ... . از ابتدای دهه ۴۰ شاهد شکلگیری محلات همگن مثل نارمک، تهرانپارس، تهران نو هستیم که تنها قشر خاصی از اجتماع در آن زندگی میکنند؛ طبقه متوسط سنتی رو به پایین به نارمک کوچیدند، بازاریهای سنتی و مذهبی نسبتاً متمکن به دروس، کارمندان ادارات به یوسفآباد؛ یعنی هر کدام به گوشهای میروند و شاهد پلاریزاسیون یا متلاشی شدن جامعه شهری هستیم.
بحرانزدگیای که امروز در حوزه معماری با آن سروکار داریم از اواخر دهه ۱۳۴۰ آغاز شده و از اواسط دهه ۱۳۷۰ افولش آغاز شده است؛ چیزی که من به آن «بحران مدنیت» میگویم. جامعه در اثر این بحران بود که دچار سیطره کمیت شد و کیفیت بیمعنا شد
انقلاب ۵۷ چرا رخ داد؟ زیرا زمینههای اجتماعی ـ فرهنگی مساعدی در توده جامعه یافت؛ زمینههای ناشی از «عدم توازن» که فاز «بحران مدنیت» را شکل داد و سپس به فروپاشی نظام سیاسی آن دوران منتهی شد. این امر باعث شد زندگی از شهر به داخل آپارتمانها سوق پیدا کند. متولدین دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ همه خاطراتشان از درون آپارتمان است و از بازیهای کوچه خاطره ندارند. در حالیکه نسل ما از کوچه خاطره داشت. چون زندگی در شهر از همان کوچه و درب خانه شروع میشد و به تمام عرصههای عمومی گسترش مییافت. یعنی همان چیزی که به اعتقاد من دوباره دارد رخ میدهد؛ بیرون آمدن زندگی از پلاکهای خصوصی به شهر. چرا اینقدر کافه و فضاهای فرهنگی درست شده؟ زیرا نسل امروز ما به فضاهای عمومی اقبال نشان میدهد و زندگی را از پلاک شخصی به عرصههای عمومی وارد کرده. «پل طبیعت»، «دریاچه خلیجفارس»، خیابان سیتیر و ... همگی به این معنا است که زندگی دارد دوباره به شهر برمیگردد.
اگر از معماری و شهر فراتر برویم هم متوجه خواهیم شد مسئله خروج از بحران مدنیت عمومیت دارد. دقت کردهاید مسئله برند از چه زمانی موضوعیت پیدا کرد؟ برندی که یک کیفیت تضمین شده و تا حدی نشاندهنده تمنای کیفیت نزد عموم مردم است. در حال حاضر بحث کیفیت در تمام مراحل زندگی آدمها از جمله رستوران رفتن، لباس پوشیدن و سبک زندگی مشهود است. دوباره از معماری مثال بزنم، ساختمانهای مشهور به نمای رومی از چه زمان پرشمار شد؟ در واقع پاسخی به تمنای کیفیت ولی در صورت مخدوش آن بود که بروز یافت. تا قبل از دهه ۷۰ فراوان بودند ساختمانهایی که نما نداشتند؛ یعنی آجرهای گری بندکشی نشده دیوار رها شده بود. آن موقع هیچکس اینها را نمیدید اما آرامآرام که مدنیت احیا شد، تشنگی به نما هم خود را در اغراقهای مثل نمای رومی آشکار کرد. باید در هر زمینهای به دو جنبه خوب و بد توجه شود. نمای آجر گری مثل رفتن به خیابان با زیر پیراهن و رکابی است اما نمای رومی مثل پوشیدن لباس رسمی بدسلیقه است. پس به لحاظ آنکه نشان دهنده اهمیت یافتن کیفیت است، وجه خوب ماجرا را نمایندگی میکند.
پایان بخش اول...