زندگی دلهرهآمیز زیر دکلهای برق فشار قوی !
روزنامه قانون: «اینجا زنها از حاملگی میترسند. هرکس میفهمد حامله شده، ترس برش میدارد، بس که سقط زیاد است. خواهر خودم دوبار پشت هم سقط کرد. یک بار، دو ماهه و یک بار هم ماه سوم. افسرده شد؛ دکتر به او گفته بود مشکل از جایی است که زندگی میکند. فقط خواهر من نیست، زنهای دیگر هم بودند. تا الان چند تا مورد سقط داشتهایم. نه اینکه حالا هرکه حامله است بچهاش افتاده باشد، اما سقط زیاد است بههرحال.
خیلیها تجربهاش را دارند. مگر یک محله میشود اینقدر سقط داشته باشد؟!» زن اینها را میگوید و نگاهش به دو تا بچهاش که دارند با هم بازی میکنند، خیره میماند. زیر لب میگوید:«بیچاره خواهرم، بعد از سقط دومش دیگر حامله نشد. مرکز نازایی هم رفت، کلی هزینه کرد اما نشد که نشد. میگویند استرسش بالاست؛ همان مانع میشود. خواهرم میترسد دوباره سقط کند. حتی شوهرش با هر ضرب و زوری بود خانه را عوض کرد و الان رفتهاند دولت آباد اما ترس خواهرم هنوز هم هست».
زن اهل ملکآباد است؛ محلهای در شهرری که سالهاست ساکنانش زیر سایه دکلهای برق فشار قوی زندگی میکنند. بارها و بارها اعتراض کردهاند و مسئولان شهری وعده دادهاند مشکلشان را حل کنند اما هنوز خبری نیست. محله را از دور میشود تشخیص داد، با آن دکلهای غولپیکر که خانهها در کنارشان مثل آلونکهایی واخورده به چشم میآیند؛ مغلوب غولهایی فلزی که گویی دستانشان را باز کردهاند تا محله قدیمی را ببلعند. محله و ساکنانش که شاید به دیدار هر روزه دکلها عادت کردهاند اما هرگز از اثرات زیانبارشان مصون نبودهاند.
«ما اول بودیم و بعد دکلها را کار گذاشتند. شدند همسایه ناخوانده؛ ماندند و خستهمان کردند. درب و داغانمان کردند». این را یکی از ساکنان قدیمی ملکآباد میگوید و ادامه میدهد:«نزدیک 50 سال است اینجا ساکنم. خانهام سند دارد. خانههایی که از سال 47، 48 ساخته شدهاند هم سند دارند اما از چند سال بعدش وقتی دکلها را کار گذاشتند، دیگر سند ندادند. بقیه ساختند و قولنامهای معامله کردند. اینجا بیشتر خانهها قولنامهای است. اوایل خرید و فروش میشد اما دیگر سالهاست کسی اینجا خانه معامله نمیکند. هیچکس حاضر نیست خانههای ما را بخرد. اینجا گیر افتادهایم.
شهرداری هم کاری برایمان نمیکند. فقط هرچند وقت یک بار میآیند بازدید و میروند. برای وضعیتمان سر تکان میدهند و تاسف میخورند اما کسی کاری نمیکند. الان دور تا دور محله را فضای سبز کردهاند اما چه فایده دارد. ما این وسط گیر افتاده ایم؛ انگار در اردوگاه هستیم. بارها مراجعه کردهایم و میگویند بودجه نداریم. ما دستمان به جایی بند نیست. کاش کسی کاری برایمان بکند. شهردار جدید بیاید و ببیند و مثل همه نرود و فراموشمان کند».
این را یکی از ساکنان ملکآباد میگوید؛ مردی حدودا 70 ساله که جوانیاش را در همین محل گذرانده و به چشم دیده در این سالها چه بلاهایی سر مردم محله آمده است. «پسری بود که تا کلاس هشتم نهم خوانده بود؛ پسری خوب و درسش هم خوب بود؛ یهو قاطی کرد و اعصابش به هم ریخت. مثل دیوانهها شد و دیگر نتوانست مدرسه برود. مادرش چقدر غصه خورد. دکتر گفته بود مال همین دکلهاست؛ روی مغز خیلی تاثیر میگذارد. راست میگوید؛ مورد سکته مغزی و تومور هم داشتهایم. سرطان هم زیاد بوده اینجا. نزدیک 300 خانواده اینجا هستند و چرا باید اینقدر مریضی زیاد باشد؟!»
حرفهای او را یکی از جوانهای محله تایید میکند و میگوید:«اینجا جوانها همه عصبی هستند. اصلا نمیشود با کسی حرف زد. تا یک کلمه حرف بزنید، دعوا میشود؛ بس که کسی اعصاب ندارد. از صبح زود صدای دکلها توی مخمان است. توی محله هم نباشیم، صدایش همچنان توی سرمان هست. آدم عصبی میشود. دایی خود من اینقدر آدم عصبی بود که آخرش هم سکته کرد و مُرد. خانهشان همین کوچه بغل است. اینجا همه قشر ضعیف و کارگر هستند. برایشان عملی نیست که بخواهند خانهشان را عوض کنند. تازه خانههای ما را کسی ازمان نمیخرد. با این گرانی کجا میتوانیم برویم؟»
گوش اهالی با صدای اتصالی آشناست، چشمشان به سیمهایی بوده که سقف بالای سرشان است. «خدا نکند اینجا باران ببارد؛ بدبخت میشویم. باید همهاش نگران باشیم برق کسی را نگیرد. این درها همهاش آهنی است. اگر با دست خالی موقعی که باران میبارد به آن دست بزنیم، اتصالی میکند. همه میدانند باید یک تکه پارچه داشته باشند تا موقع باز کردن در از آن استفاده کنند. این مدت همهاش باران میبارید و رعد و برق میزد. مو به تنمان راست میشد از ترس. نمیدانید وقتی اینجا رعد و برق میزند، چقدر وحشتناک است. صدای اتصالی سیمها آدم را دیوانه میکند. بچههایمان می ترسند و جیغ میکشند و ما کاری از دستمان ساخته نیست».
این حرف های یکی دیگر از اهالی است؛ خانمی که در حال عبور از کنار یکی از دکلهای برق است که رویش نوشته شده: «خطر مرگ». کمی آنطرفتر هم بچهها دارند در زمین بازی فوتبال بازی میکنند؛ صدای شان فضا را پر کرده است. «چند سال پیش بود که یک پسر جوان از دکل بالا رفت و پرت شد پایین. رفته بود کبوترش را بیاورد که آن بالا گیر کرده بود. من خودم آنجا بودم. برق او را ترکانده بود. خیلی صحنه وحشتناکی بود. چیزی ازش باقی نمانده بود. از لباسهایش یک تکه کش شلوارش مانده بود. تکه تکه شده بود؛ اصلا جوری بود که نمیشد دفنش کرد. مادرش چه کشید؛خانوادهشان ویران شد».
مرد این را میگوید و به نقطهای اشاره میکند:«خانهشان همینجا بود. الان دیگر خانوادهاش رفتهاند. نتوانستند بمانند؛ خیلی برایشان آزاردهنده بود؛ حق هم داشتند. یکی دیگر هم بود، رفته بود پشتبام آنتن را درست کند که برق گرفتش. باران میآمد، او هم مرد اما یک خانمی بود که موقع لباس پهن کردن دچار برقگرفتگی شده بود که او زنده ماند. بر اساس مطالعات انجام شده در کشور انگلیس، وقتی محل زندگی کودکان در نزدیکی خطوط برق فشار قوی قرار داشته باشد، خطر ابتلا به سرطان خون آنها دو برابر میشود.
مساله البته پیچیدهتر میشود وقتی بدانیم حتی کودکانی که در محدوده 200 تا 600 متری خطوط برق فشارقوی زندگی میکنند، نسبت به کودکانی که در فاصله بیش از 600 متری این خطوط سکونت دارند، 23 درصد بیشتر در معرض ابتلا به سرطان خون قرار دارند. با این حساب دیگر وضعیت کودکانی که در فاصله چند متری خطوط برق فشار قوی زندگی میکنند، معلوم است. تنها با گشت و گذاری کوتاه در محله ملکآباد متوجه میشوید که تعداد کودکان در این محله زیاد است و باتوجه به احتمال خطر بروز سرطان، باید فکری اساسی به حال مردم این محله کرد که خودشان اعتقاد دارند در شهرشان در تبعید زندگی میکنند و شرایط زندگیشان بیشتر شبیه اردوگاه با شرایط سخت است.
شورای شهر پیشین البته با توجه به ماده 52 برنامه دوم شهرداری تهران درباره تکمیل مطالعات و احداث طرح پایلوت تاسیسات مشترک شهری، پیگیر زیرزمینی کردن خطوط فشار قوی در کمیته ایمنی و بحران خطوط انتقال برق شد اما این طرح همچنان روی زمین مانده و اثری از اجرایی شدن در آن دیده نمیشود. نگاه زن وقتی از حسرت به دل مانده خواهرش میگفت، حتی به تنهایی میتواند عمق فاجعه ساکنان این محله را نشان دهد و اینکه زنهای محله از حاملگی میترسند. در واقع از اینکه بچهشان را سقط کنند، میترسند، بس که شاهد داستانهای ناگوار اینچنینی بودهاند. بعضیها دوباره حامله میشوند و بعضی دیگر مثل خواهر آن زن، چشمانتظار میمانند.