قرارداد اجتماعی و آغاز شکافها در جامعه ایرانی
۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷
ماهنامه صنعت و توسعه: [شهروندان جامعه سعادتمند] تنها یک اراده دارند که متوجه امنیت و آسایش عمومی است. در آن صورت تمام آداب جامعه، ساده و قوانین آن واضح و فروزان است. هیچگونه تضاد منافع یا برخورد وجود ندارد. مصلحت عمومی همهجا واضح و روشن است و تنها با برداشت صحیح میتوان آنها را دید. (قرارداد اجتماعی و اصول حقوق سیاسی / ژان ژاک روسو)
پیش از آن واقعه بزرگ
تا قبل از ورود به قرن بیستم، شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه ایران – که البته از منظری دقیقتر اساسا ماقبل جامعه بود- چندان پیچیده نبود.جامعهای کم و بیش عقب مانده، فقیر و بیسواد، با اقتصادی معیشت محور و نه تولید محور و عملا منتزع و برکنده از جهان پیرامون و تحولات آن. جامعهای از منظر ساختار سیاسی ملوک الطوایفی و از منظر اعمال قدرت، مبتنی بر الگوی استبداد سنتی. علت تفکیک شیوه اعمال قدرت و ساختار سیاسی کم و بیش واضح است.
اگرچه بسیاری از نظریهپردازان جامعهشناسی و علوم سیاسی – چه در داخل و چه خارج از ایران – تاریخ ایران را تاریخ استبدادزدگی مطلق نامیدهاند – که آنقدرها هم ادعای گزاف و بیراهی نیست – درکی انضمامیتر و دقیقتر از مناسبات قدرت در ایران قرن نوزدهم به خوبی نشان میدهد که به غیر از پادشاهان، گروههای قدرت دیگری نیز حضور داشتند که با وجود وابستگیشان به دربار – برخلاف استقلال طبقات گوناگون در غرب در دوران پیش از رنسانس – میتوانستند در معادلات سیاسی و اجتماعی جامعه تاثیرگذار باشند.
از جمله این گروهها تیولداران و زمینداران بودند که گفته میشود در مواردی یکی از منابع مهم درآمد برای حکومت محسوب میشدند. گروه دیگر رؤسای قبایل و عشایر بودند. قدرت برخی از آنان در دورههایی معمولا مانع اعمال قدرت مطلقه از سوی دربار میشد. تا آنجا که در مواردی شاهان مجبور میشدند با توسل به سیاستهایی مشخص، میان این گروهها توازن قوا به وجود آورند. یکی از نمونههای مهم و تاریخی این قبیل تلاشها، دخالت حکام قاجار در شکلگیری عشایر خمسه برای مقابله با تهدیدهای ایل قشقایی در فارس بود. هرچند، این موضوع قابل انکار نیست که هرجا حکومت توان و قدرت مانور داشت، به صورتی کاملا اقتدارگرایانه دست به اعمال قدرت یا دستبرد به ملک و مال مردم میزد.
اما نگارنده معتقد است که اهمیت این گروهها – و سایر گروههایی که از پرداختن به آنها صرفنظر شد – را هرچقدر جدی بگیریم، میزان تاثیرگذاری و وسعت پایگاه اجتماعی طبقه روحانیون حدیثی است جدا و بسیار مهمتر و طبق آنچه خواهیم دید این تاثیرگذاری تا آنجا پیش میرود که برخی از مهمترین روشنفکران عصر مشروطه را ناگزیر میکند تا به هوای به ثمر رساندن پروژه تحولطلبانه خود، مضامین مدرن و بدیع را با آموزههای اسلامی و دینی به هم پیوند بزنند.
اهمیت طبقه روحانیون از دو جنبه قابل بررسی است. نخست، تلفیق نظریه امامت در شیعه با مدل پادشاهی ایرانی مبتنی بر فره ایزدی که در دوران صفویه صورت پذیرفت، زمینه بسیار مناسبی را برای رونق نقش مذهب در حکومت در دوره قاجار فراهم ساخت.القابی چون «سایه خدا»، «اسلام پناه» و «شاه شهید» – که این آخری مختص ناصرالدین شاه است – خود بازگوکننده نگرش جامعه به ساخت قدرت است.از اینکه بگذریم، در سطح بعدی، بهدلیل پیوند تاریخی روحانیون با مردم بهویژه بازاریان و نفوذی که روحانیت در میان جامعه داشت، حکام قاجار ناگزیر بودند برای کسب مشروعیت بیشتر توجه آنها را جلب نموده و حمایتشان را کسب نمایند. شاهان قاجار نمیتوانستند چشم خود را روی اقتدار روحانیت در جایگاه مرجع تقلید، اداره مساجد و زیارتگاهها، انتخاب وعاظ و قضات شرعی و از همه مهمتر، استقلال مالی روحانیون از حکومت ببندند.
آنها میدانستند که به دلیل احترام و نفوذ روحانیت در میان مردم، ملاحظه حال روحانیت برای کسب مشروعیت بسیار مهم و حیاتی است. اقداماتی از قبیل سفرهای زیارتی که جنبه تبلیغاتی داشت، ساخت مدارس و مراکز دینی و کمکهای مالی به حسینیهها و تکایا را میتوان در همین قالب کسب مشروعیت دید و درک کرد.
ما و مدرنیته: یک مواجهه تاریخی
تا پیش از ورود اسلام به ایران، فرهنگ جامعه ایرانی آنقدرها پیچیدگی نداشت و در حالت کلی میشد نوعی از فرهنگ همگن و یکدست را – دست کم در حوزه اندیشه – در آن مشاهده کرد. اما فرهنگ ایران باستان با ورود اسلام دچار نوعی تعارض و دوگانگی شد. هرچند هضم و ترکیب این تعارض تا زمان حکومت صفویه قدری صورت پذیرفت، تا آنجا که انسجام حاصل از ترکیب دو فرهنگ ایرانی و اسلامی، مبنایی برای مشروعیت حکومت فراهم آورد.
اما آشنایی گروهی از ایرانیان با غرب و ورود عنصر مدرنیته بر بنای انسجام یافته فرهنگ «ایرانی – اسلامی» ترکهای اساسی وارد کرد. اینکه آیا این نفوذ قابل پیشگیری بود یا نه موضوع بحث ما نیست. به هرحال برخی نارضایتی از حکومت قاجارها که بهویژه با تغییرات جمعیتی بهوجود آمده بود، زمینه را برای قابل تامل بودن اندیشههای غربی فراهم کرده بود.اما اگر از بحثهای انتزاعی و «اگر»های تاریخی بگذریم – که اساسا «اگر» در تاریخ چندان معنا ندارد – آنچه که در عمل اتفاق افتاد، پس از شکستهای سنگین ایران در دو جنگ با روسیه که منجر به قراردادهای گلستان (۱۸۱۳ م.) و ترکمنچای (۱۸۲۸ م.) شد، این فکر که «چرا ما انقدر عقب مانده هستیم و آنها پیشرفتهاند؟» تدریجا شکل گرفت. ملاقات تاریخی شاهزاده عباس میرزا با موسیو ژوبر فرانسوی در حدود ۲۰۰ سال پیش، یعنی دهه نخست سده نوزدهم، به یک اعتبار، سرآغاز یک توقف و تامل تاریخی است.
آنجا که عباس میرزا موسیو ژوبر را خطاب قرار میدهد و از او میخواهد که بگوید چیست آنکه موجب عقبماندگی ایرانیان و تسلط شما اروپاییان بر ما شده و چه باید کرد تا این شکاف عمیق بین دو جغرافیا را از میان برد، نمایانگر نوعی از خودآگاهی درونی نسبت به شکافها و تضادهای میان جامعه ایران و غرب است.آنچه که عباس میرزا و بعدها میرزا تقی خان امیرکبیر یا حاج میرزاحسین خان سپهسالار انجام دادند، در واقع پاسخی به پرسش «چه باید کرد؟» عباس میرزا بود.
اما پرسش بنیادی و تاریخی آن است که چرا تلاشهای عباس میرزا بعد از مرگش همراه او به خاک رفت؟ چرا حاصل اقدامات اصلاحطلبانه امیرکبیر به پاشوره خونین حمام فین کاشان ختم شد؟ و چرا آنچه میرزا حسین خان سپهسالار کرد، لشگری از مخالفان را در برابرش قرار داد و عاقبت با حکم ناصرالدین شاه از صدراعظمی خلع شد؟
پاسخ کوتاه نگارنده – پیش از آنکه به بحث مفصلتر پرداخته شود – آن است که در میان طبقات و گروههای موثر در ساخت قدرت و عامه مردم، بر سر آنچه که درمیان بخشی از بدنه نخبگان کشور بهعنوان «راه حل» یا «چه باید کرد» درنظر گرفته شده بود، «اجماع و توافق» وجود نداشت. به عبارت دیگر، اندیشههای مدرن و خواستهای ترقیخواهانه تبدیل به یک قرارداد اجتماعی نشده و شکافهای فکری – فلسفی گروهها و طبقات به قوت خود باقی مانده بود.
به همین جهت است که حتی پس از صدور فرمان مشروطیت و حتی در سالهای بعدتر، خواستههای اساسی و بنیادی مشروطهخواهان صرفا روی کاغذ ماند و تبدیل به « نهاد» و «سیستم» نشد.