معماری بی هویت خراش بر نگاه شهروندان ...

شفقنا- نوک ساختمانهایی که بر آسمان خشک و بیباران تهران ناخن میکشد، خراشش بر چشم شهروندان مینشیند.
علی درویشی در روزنامه اطلاعات نوشت، تهران و ابرشهرهای کشور، سرریز سازههای بلندبالایند. ساختوسازها بینگاه به قدغنها و ممنوعها که در «طرحهای جامع و تفصیلی تهران» جاخوش کرده، به کار خود ادامه میدهند و آشکوب به آشکوب و طبقه به طقبه حتی از ۱۲ میگذرند؛ بسیار کم پیش میآید که یک ساختمان ۱۵ طبقه در پایتخت(که چندی پیش ریخت) فرو بریزد.
بیگمان بیشتر این ساختمانها شناسنامه و برای ۱۰۰ سال ضمانتنامه دارند؛ هم سازندهشان روشن است و هم پیمانکارش و دارای مجوز و پروانه ساختاند و بنچاقشان مزین به دستینه مهندسانی که دیدهبانش بودهاند. این سازههای بلندبالا بسیار هم ایمن و در برابر سیل و توفان پایدارند و به آسانی تا ۸ ریشتر زلزله را تاب میآورند و خم به ابرو نمیآورند ولی تنها چیزی که ندارند، هویت است.
همانگونه که نئونها و چراغهای شهر بر عینک شهروندان پژواک میکند، بیهویتی یک شهر نیز بر ذهن و اندیشه مردم بازتاب مییابد و آنان را بیگانه با شهر و غریبه با خود میسازد.
این سازهها بلندبالا اگر چشماندازها را کور میکنند و راه بر جریان هوا میبندند و از زمین آبش را به یکباره سر میکشند و از آسمان اکسیژنش را، مهم نیست؛ و همچنین اهمیت ندارد که نماد چیرگیِ تجارت و پول و سرمایه در فضاهای شهریاند، تنها مهم این است که(برای نمونه) در یک بازه زمانی کوتاه ۸ هزار و ۹۰۰ میلیارد تومان به درآمد شهرداری میافزایند؛ برای همین نیز در کمیسیون ماده ۱۰۰ به آسانی تایید و پروانه ساخت میگیرند.
چیستی حق به شهر
گاهی اندیشمندان گزارههای نویی را در میان میگذارند که غوغابرانگیز است؛ برخی هرچه رویش خم میشوند و خیره نگاهاش میکنند، نمیتوانند به گونهای بسنده آن را بشکافند و برای دیگران دریافتنی کنند؛ و از آنجایی که مانند شعرهای حافظ خودمان(که هر بیتاش صدگمان دارد) از هر گزارهاش، دهها برداشت رو میشود و شهروندان بیشتر سردرگم میمانند که چه کسی چه میگوید و کدامیک به سخن آن اندیشهورز بنیانگذار، نزدیکتر است.
انگار حق به شهر در دهه ۷۰ (م) از سوی فیلسوف فرانسوی«هنری لوفور» پیش کشیده شد. این چم(یا مفهوم) جنبشهایی را پدید آورد و تا چند دهه، نگاه بسیاری از نگرهپردازان شهری جهان را به خود انگیخت و در پهنه پژوهش و نوشتار و جستار، کتابها چاپ و پخش شد.
لوفور شهر را یک ساختار اجتماعی میداند و باور دارد همه شهروندان نسبت به شهر دارای حقاند. حق به شهر، دربرگیرنده«تعلقیافتن شهر به شهروندان» و همکاری آنان در همه امور شهری است؛ مهمترین پرسمانها(مقولات) پیش روی این مفهوم، فرمانروایی یا ادارهکردن شهر، پدیدآوردن فضاهای شهری با چونیت و کیفیت، رهبانی از دامنه اجتماعی شهر، پرداخت به گونهگونی فرهنگی، آزادیهای اجتماعی و حق دسترسی به همه خدمات برای تمامی باشندگان و ماندگاران شهر است.
شگردهاییکه ما یک حق را باز میگشاییم و ریختی که یک حق به خود میگیرد و نکتههایی که ما گزینش کرده و رویش انگشت میگذاریم که کدام شهروندان دارای چه حقیاند، پرسشهایی بنیادین در این زمینه است. برای نمونه، گفتوگوها و چالشهای این روزهای امریکا تنها این نیست که خدمات بهداشتی به یک حق تبدیل شود بلکه کشمکشها بر سر این است که این«حق» باید به چه شکلی درآید و چگونه فراهم شود.همانگونه که گفته شد مفهوم حق به شهر برای نخستبار در راهپیمایی سال ???? فرانسه و در پیِ چاپ نوشتار «هانریلوفور» پیش کشیده شد.
نگاه حق به شهر(که برگردانش میشود حقگروهی) بیانگر مردمانی است که در یک مکان میزیند و با هم میانوندها و مشترکاتی دارند؛ بنیاد حق به شهر بر برنامهریزیها، طراحی و مدیریت شهری، کاربری زمین برای دسترسی همگانی به خانه و کاشانه، حق داشتن یک زندگی دیرپای توام با تندرستی، حق کار، حق برخورداری از فضاهای همگانی مانند کوه و دشت و بوستان، برخورداری از بهداشت، آموزش، راهیابی آسان به ناوگان شهری برای توانیابان و ساماندهی خانمان برای بیسرپناهان قلمروهای پرت شهر.
ناسازگارها با «حق به شهر»
در ساختارهای بر پایه سرمایهداری، «زندگی شهری» زیر چکمه سرمایه قرار میگیرد و چرخش ارزشها بر دور-و-بر کالاست.
ابراهیم خوشرو مولایی، کارشناس امور شهری در این باره میگوید:«در دیدگاه لوفور، «شهر» یک پدیده هنری است و نیز یک کار تولیدی که با کنشوری مردم نمود یافته و ریختمند(دارای شمایل) شده است و شهروندان، آن را در یک «بدهبستان بزرگ شهری» برای حق سکونت به دست آوردهاند؛ به دیگر سخن، حق به شهر، نمونهای از «حق ایجاد زندگی شهری» بر بسترگاه نوین انسانی است.»
«دیوید هاروی-انسانشناس انگلیسی با سفارش در همکاری پررنگ شهروندان در پایهگذاری ساختار شهری، بر این باور است که باید پیشبرد کارها، بازتابنده آرزوهای انسانی باشد. بر پایه دیدگاه این اندیشهورز و با نگاه به این که زندگی در هر گوشهای از شهر، ویژگی خود را دارد، نمیتوان این مهم را رد کرد که شهر و ساختار شهری، رفتار ما را در برابر دیگران و خود شهر آشکار میکند؛ پس سزاوار شهروندان است که زندگی شهری خود را بسازند و به بازنگرش کنشهای خویش بپردازند.»
«اما اینک اینگونه نیست و رویه «سرمایهداری» دنبالکننده الگوهای خویش است و همراستا با آن الگوها، بسترهای بیشتری را برای سودآوری میجوید؛ برای همین در این چندسال با سیاستهای پیشگرفته، انبوهی از پول به بازار مسکن و ساختوسازهای شهری سرازیر شده که به ستیز با زیستبوم و زیستجهان شهروندان است و دیواری برابر «پیشرفت و توسعه پایدار» میکشد.
دیوید هاروی به همین بسنده نمیکند و از ویژگیهای تاریکتر و نامهربانتر شگردهای سرمایهداری نیز میگوید.»
«شیوه سرمایهداری با «ویرانگری نوپدید» سبب کنارهنشینی شهری فرودستان میشود و آنان را آسیبپذیرتر میکند؛ بدینگونه که «جهانشهر نو-ای» برپا میکند بر پایه مصرف فزونتر و بیکنشی(انفعال) شهروندان. سرمایهداری پرچم نوین خود را نیز بر ویرانههای شهر گذشته بر میافرازد که از دیدگاه هاروی، دارای «بستگیهای انسانی پایدار» بود.»
«جهانشهر نوین سرمایهداری، زمانی چهره راستین خود را به نمایش میگذارد که به انباشت سرمایه میپردازد و گسل میان دهکهای جامعه را فزونی میبخشد و بخشی از دهکها را با راندن به کناره شهر(حاشیه) ناکنترل میسازد.»
شهری فراتر از یک شهر
شیوههای سرمایهداری با ایجاد دگرگونی در زندگی شهری، سرمایهای مازاد، برای خویش دستوپا میکند. در این سبک از اداره شهر، پروژههایی با هدف دگردیسی زیربنای شهری دنبال میشود؛ هم سازههای شهری جامه نو به خود میبینند و هم شیوه زندگی و شخصیت شهری از ارزشها تهی میشود. در این سامانه، شهر میشود مرکز بزرگ مصرف، گردشگری و تفریح برای دهک دارامند؛ درست مانند دورانی در گذشته که پاریس، ویرانشدن کوی و برزن فرودستان خود را گواه بود و باشندگان محلهها کمکم به بیرون شهر رانده شدند؛ همین رویه با ساخت یک بزرگراه(سال????) در امریکا و با ویرانکردن محلههای قدیمی و بیتوجه به دادخواستهای باشندگان آن مکانها رخ داد و زندگی مصرفی، درخواست کالاهای نوبه نو، تولید خودروهای کشتیوار، فزونی مصرف بنزین و شوق داشتن بیش از یک خودرو همگانی آغاز شد.
ابراهیم خوشرو مولایی در این مورد میگوید:«دیوید هاروی، حق به شهر را فراتر از آزادی دسترسی به امکانات شهری میداند. بر پایه دیدگاه او آرزوی بازساختن شهرها یکی از با ارزشترینهای رو به فراموشی است. این پرسش که چگونه شهری، دلپسند ماست، بیگمان نمیتواند جدای از اینها باشد که ما خواستار چگونه روابط اجتماعی هستیم و میخواهیم چونیت ارتباط با طبیعت، شیوه زندگی، حضور تکنولوژی در شهر و ارزشهای زیباشناختیمان چگونه باشد.»
«به باور هاروی، حق به شهر نه محدود به آزادی فردی در دسترسی به امکانات شهری، بلکه حق تغییر خودمان از راههای تغییر شهر است؛ باید راهی یافت برای از فراموشی درآوردن آزادی و بازساختن شهرها و نیز ساخت دوباره خودمان.»
«از آنجایی که شالوده سرمایهداری، انباشت سرمایه و آفریدن بازارهایی برای گردش مالی و بازتولید هرچه بیشتر پول است، شهرنشینی و «خانهوکاشانه» نیز از این آیین برکنار نیست؛ به همین سبب شهرنشینی و مسکن، دستآویزی برای پدیدآوردن کالاهایی است که ساختاش نه در راستای نیازهای انسانها و جامعهها، بلکه با هدف ایجاد ارزش افزوده و سودآوری بیشتر برای دارندگان سرمایه است؛ پس از آنجایی که انسان از راه ساخت شهر به بازسازی خویشتن میپردازد، بایسته است که شهروندان برای حقجویی، به گونهای سامانمند در طراحی و برنامهریزی شهری، ورودی هوشمندانه داشته باشند.»
گامهای حقستانی
ابراهیم خوشرو مولایی افزود:«شمای حق به شهر نزد هانری لوفور، گردآور(یا مجموعه) گامهای اجتماعی است برای حقوق سنتی، آزادی و فردیتبخشی به خویشتن خویش.»
«حق بهشهر بر آن است که برای شهروندانش، مجالی برای دریافت حقوق مسکن، ایستادن در برابر تازش ناقانونی پلیس(که گاهی رخ میدهد)، همگامی در طراحی زیباسازی شهر، دستیابی به وب و دیگر کالاهای گروهی فراهم آورد.»
«این گشودگی از یکسو میتواند سودمند باشد و از دیگرسو کمی دشوار؛ زیرا درون این گشودگیِ رادیکال حق به شهر، شهروندان با حقوقی رویارو میشوند که نه تنها با هم برخورد دارند بلکه به هم ناسازند. این پرسش که حق برای چه چیز و چه کس، بسی چالش برانگیز است زیرا گاهی به حقکشی میانجامد تا حقدهی.»
به هر رو در نگره اندیشهورزان اینک طراحی شهری به گونهای اجرا میشود که به شکل فزایندهای غیر دموکراتیک است و شهرهایی را پدید میآورد که خواستهای تاجرمندان و دارامندان را بر توده مردم برتری میدهد. در نگره برخی از اندیشمندان، حق به شهر، نه یک حق بلکه یک بسته حقوقی است.»
«اندیشمدان این قلمروها، حق به شهر را «حق فضای سیاسی» هم میدانند و این که سیاستگرایی نباید سبب محرومیت شهروندان از دیگر حقوقشان شود بلکه باید همارز با حقوق شهروندی ملی، مانند حقوق اجتماعیراقتصادی و مانند اینها به شمار آید.»«هر برنامهای که قرار است منجر به تولید فضای شهری شود، باید نقش بنیادین برای باشندگان کنار بگذارد. افزون بر این حق به شهر باید نمایانگر حق شهروندان برای دسترسی کالبدی و بهرهگیری از فضاها برای برآورد نیازهای خود و فرزندشان باشد. «حق به شهر» از آنِ همه کسانیست که دارای پسوند شهروندیاند، کسانی که در شهر، دارای آزمون(تجربه) زیستیاند و پدیدآورنده بخشی از آنچه که شهر نامیده میشود. حق به شهر نه فردی، بلکه گروهی است و «حق» باید در فردفرد شهروندان، به گونهای برابرانه، بخش شود.»
نقد سیاستهای شهری
در کشورهای غربی، حق به شهر، برگ برندهای در برابر خودکامگی دموکراتیک نیز تعریف میشود؛ انگار خودِ حق به شهر، یکی از سبکهای دمکراتیک نیست.
در غرب، همزمان که یک نگره، یکی از گزارههای حق به شهر را همکاری دموکراتیک میداند، نگره دیگر از حق به شهر، زیر پرچم همگامی گروهی برای مدیریت دموکراتیک ذخیرهگاههای شهری(منابع)سخن میگوید.
ابراهیم خوشرو مولایی اضافه کرد:«حق به شهر در میان شهروندان، به وجودآورنده هیجان مدیریت است در حالی که تا دیروز شهروندان میپنداشتند شهر از آنِ شهروندان نیست و آنان در شهر، مهمان یا بیگانه به شمار میروند. گرچه هنوز هم شهروندان در برابر تعریف حق به شهر نزد خود، دچار سردرگمیاند و میپندارند که حقوق مطرحشده در حق آنان به اجرا در نمیآید و گاه ناسازگاری در گونهگونی حقوق میبینند و راههای نهادینهشدن و پیامدها برایشان ناروشن است.»
«حق به شهر هرچه هست کوششی برای کوتاهکردن حقوقها یا امنیتی جلوهدادن رخدادهای شهری نیست، بلکه گامهاییست که گسست میان شهروندان و گردانندگان شهری را نمایان سازند؛ ویژگی سیاسی آن نیز محدود در گزارههای انتقادی از رفتارهاست.»
روستاشهرها
وی در ادامه گفت :تعریف دیگر مدرنیته، روشی یکسان برای همه انسانها برای به آزموننشستن «فضا و زمان شهری» است. انسان مدرن شهری میتواند خَرَد(منطق) نوینی در زمان و فضای شهری پدید آورد و مجالی دارد برای پدیدارساختن ریختهای نوآورانه زیستی؛ ولی آنچه در حال رخدادن است، داستانی دیگر دارد!
پدیده کنارهنشینی مردمان فرودست در همه ابرشهرهای جهان، ویرانی محیطزیست را در پی داشته است از اینرو تنشها زیادتر و خیزشهای هواداری از زیستمحیط، رو به گسترش است. شهرشدن روستا در زمانهای برای برخی از «بیرونشهریها» و روستاها آرمان شده که پخش(توزیع) بیدادگرانه فضاهای همگانی در ابرشهرها بیداد میکند. زندگی کنونی شهری سرریز از رمزها و سردرگمیهاست و سازمانهای دیوانسالار(بروکراتیک) همچو بختک بر سینه مردم فشار میآورد و آنان را کنترل میکند و ارزشهاشان را برباد میدهد.
فرآیند ناگزیر دگردیسی روستا به شهر در دیروزها شتابان بود و اینک شتاب بیشتری گرفته است؛ در این روند، روستاها شهر میشوند(حق روستانشینی از روستاییان گرفته میشود) و شهرهای کوچک گذشته به هیبت ابرشهر در میآیند و اداره زیستی شهری به تنگناهای بس بغرنج بر میخورد.
اگر تا دیروز زن و مرد جوان شهرنشین در خانه شخصی ۱۵۰ متری خود میزیستهاند، امروز ناچارند از داشتن خلوتگاهی در خانه بگذرند و با یک کاشانه ۵۰ متری اجارهای بسازند. در این وضعیت، رویکرد خانوادهها به فضاهای بیرون از خانه افزایش مییابد ولی گوشهگوشه شهر را تسخیرشده میبینند و خود را دوره شده از آسمانخراشها، و کم کم دچار رواننژندی میشوند.
شهرهای رو به گستره، توسعه و پیشرفت کیفی شهری را به چالش میگیرد و ابزارهای مدیریت شهری را که میتواند دانشمحور باشد، ناکارآمد میسازد و به افزایش بهای زمین میانجامد و زندگی از ارزشها تهی و فقط خزانه شهرداریها با تراکمسازی پر میشود.پیشگویی«یکسانیِ میان شهر و روستا» اینک دور از چشمرس نیست و با ورود به هر روستا میتوان نشانگان شهری را دید و آرزوی دیدن فضاهای روستایی دلپذیر را به باد سپرد. از دیگرسو دیدن فضاهای شهری نیز دلپذیر نیست و دلبستگی(تعلق خاطری) در شهروندان پدید نمیآورد که ماندگاری در شهر را بدون استرس و تنش و با چالشهای نرمتر، تاب آورند.
کممانده که در جهان جشنوارهای پا گیرد که به شهروند خوشنود و شهرداری که سبب خوشنودی یک شهروند را فراهم آورده، جایزه دهند.