ماهنامه معیشت - محمدرضا فرهادی پور: خلاصه این مکتب در یک جمله: ما به اندازه کافی باهوش نیستیم، بنابراین نیاز داریم عامدانه آزادیِ انتخاب خودمان را از طریق قواعد محدود کنیم. مکتب رفتارگرایی به این دلیل این گونه نامیده می شود که می کوشد رفتارهای انسانی را آن گونه که واقعا هستند مدل سازی کند و این فرض غالب نئوکلاسیکی را رد می کند که انسان ها همیشه به روشی عقلانی و خودخواهانه عمل می کنند.
این مکتب این رویکرد را به مطالعه نهادها و سازمان های اقتصادی بسط می دهد؛ برای مثال، بهترین روش سازماندهی یک بنگاه چیست یا چگونه باید مقررات مالی را تنظیم کرد. از این رو، این مکتب قرابتی بنیادی و در مواردی هم پوشانی هایی با مکتب نهادگرایی دارد. مکتب رفتارگرا جوان ترین مکتب اقتصاد است که ما تاکنون بررسی کرده ایم؛ اما در عین حال، قدیمی تر از آن است که بیشتر افراد فکر می کنند. این مکتب اخیرا از طریق رشته های مالیه رفتاری و اقتصادی آزمایشگاهی در حال تبدیل شدن به رشته ای غالب است. اما خاستگاه های این مکتب به دهه های 1940 و 1950 و به ویژه به کارهای هربرت سایمون (1960- 2001)، برنده نوبل اقتصاد بر می گردد.
محدودیت های عقلانیت انسانی و نیاز به قواعد فردی و اجتماعی
مفهوم اصلی ابداعی هربرت سایمون عبارت است از عقلانیت محدود. مکتب رفتارگرایی با این فرض از مکتب نئوکلاسیک انتقاد می کند که افراد توانایی های نامحدودی بر پردازش اطلاعات دارند یا اینکه عقلانیت انسان به مانند خداوند است (که او آن را عقلانیت المپی می نامد). سایمون استدلال نمی کند که موجودات انسانی غیرعُقلایی هستند. بینش او این بود که ما می کوشیم عقلانی باشیم، اما توانایی ما برای این کار خیلی محدود است، به ویژه با توجه به پیچیدگی جهان یا با توجه به رواج بی اطمینانی (اگر بخواهید حرف او را در قالب روش کینزی فرموله کنید). این بدان معناست که محدودیت اصلی تصمیم گیری ما کمبود اطلاعات نیست، بلکه توانایی محدود ما در پردازش اطلاعاتی است که ما در اختیار داریم. سایمون با در نظر گرفتن عقلانیت محدود استدلال می کند که ما «میان بر های ذهنی ای» را توسعه می دهیم که به ما اجازه می دهند توانایی های ذهنی مان را اقتصادی کنیم. این ها به قواعد اکتشافیِ (سرانگشتی یا تفکر شهودی) مشهورند و می توانند اَشکال متفاوتی به خود بگیرند: قواعد سرانگشتی، عقل سلیم یا قضاوت کارشناسی.
مبنای همه این ابزارهای ذهنی عبارت است از توانایی شناخت الگوها، که به ما اجازه می دهد طیف بزرگی از گزینه های بدیل را کنار بگذاریم و بر یک طیف کوچک و مدیریت شدنی و نویدبخش از امکانات متمرکز شویم. سایمون اغلب کسانی را که از چنین رویکرد ذهنی ای استفاده می کنند به استادان شطرنج شبیه می دانست که راز آن ها در توانایی شان برای حذف سریع مسیرهای جست و جوی نویدبخش و متقارن ساختن یک توالی از حرکت هاست؛ حرکت هایی که احتمالا منجر به بهترین نتایج می شوند. تمرکز بر زیرمجموعه ای از امکانات بدین معناست که انتخاب نهایی ممکن است بهینه نباشد؛ اما این رویکرد ما را به سر و کله زدن با پیچیدگی و نامطمئنی جهان با عقلانیت محدودمان قادر می سازد. بنابراین، سایمون استدلال می کند که وقتی آن ها انتخاب می کنند، انسان ها رضایت خاطرشان جلب می شود، بدین معنا که ما در جست و جوی راه حل های «خوب کافی» به جای بهترین راه حل ها- همانند نظریه نئوکلاسیک- هستیم.
اقتصاد بازار در برابر اقتصاد سازمان
حتی با اینکه مکتب رفتارگرا با مطالعه تصمیم گیری فردی آغاز می شود، علایق این مکتب به خیلی بیش از این ها بسط می یابد. براساس این مکتب، اتخاذ قواعد ساده ساز که به ما کمک می کنند در جهانی با عقلانیت محدودمان عمل و رفتار کنیم، فقط در سطح فردی نیست. ما روال سازمانی را همانند نهادهای اجتماعی می سازیم؛ به نحوی که می توانیم عقلانیت محدومان را جبران کنیم. مانند قواعد اکتشافی و سرانگشتی در سطح فردی، این قواعد سازمانی و اجتماعی آزادی انتخاب ما را محدود می کنند؛ با این حال به ما کمک می کنند انتخاب های بهتری انجام دهیم؛ زیرا آن ها پیچیدگی این مشکل را تقلیل می دهند. در این مکتب مشخصا بر این واقعیت تاکید می شود که این قواعد پیش بینی رفتار سایر افراد فعال در یک حوزه خاص و مرتبط را آسان تر می سازد، که آن افراد از آن قواعد پیروی و در قالب روش های خاصی رفتار می کنند.
مکتب اتریش نیز، وقتی درباره اهمیت «سنت» به مثابه پایه ای برای استدلال صحبت می کند، با استفاده از زبانی متفاوت بر آن تاکید دارد. با پذیرش چشم انداز رفتارگرا، ما شروع می کنیم به دیدن اقتصادمان در قالب روشی که خیلی متفاوت با مکتب نئوکلاسیکی غالب است. اقتصاددانان نئوکلاسیک معمولا اقتصاد سرمایه داری مدرن را به سانِ «اقتصاد بازار» توصیف می کنند. رفتارگرایان تاکید دارند که بازار واقعا فقط راوی بخش نسبتا کوچکی از اقتصاد سرمایه داری مردن است. هربرت سایمون، در اواسط دهه 1990 اشاره کرد که حدود 80 درصد از فعالیت های اقتصادی در ایالات متحده درون سازمان هایی مانند بنگاه و دولت انجام می شوند و نه در بازار. او استدلال کرد که مناسب تر است این اقتصاد را اقتصاد سازمان بنامیم.
چرا هیجان و وفاداری و انصاف اهمیت دارند
مکتب رفتارگرا همچنین دلایل قانع کننده ای ارائه می کند که چرا ویژگی های انسانی مانند هیجان، وفاداری و انصاف مهم اند؛ در حالی که در اغلب اقتصاددانان، به ویژه نئوکلاسیک ها و مارکسیست ها در بهترین حالت آن ها را به سانِ امری نامربوط نادیده می گیرند و در بدترین حالت منحرف کننده مردم از تصمیمات عقلانی می دانند. نظریه عقلانیت محدود توضیح می دهد که چرا هیجان ما لزوما سبب سقوط به تصمیم گیری عقلانی نیست، بلکه ممکن است اغلب بخش مفید از فرایند تصمیم گیری عقلانی (محدود) ما باشد. براساس نظر سایمون، با توجه به عقلانیت محدود ما، ما نیاز به تمرکز بر منابع ذهنی محدودمان برای حل مهم ترین مشکل پیش رویمان داریم. هیجان چنین تمرکزی را فراهم می سازد. رفتارگرایان استدلال می کنند که وفاداری سازمانی اعضای سازمان برای عملکرد خوب آن ها اساسی به شمار می رود؛ همان طور که سازمان های مملو از افراد ناوفادار با هزینه های نظارت و مجازات رفتارهای خودخواهانه شان درهم می شکنند. موضوع انصاف در این نظر بسیار مهم است. اگر اعضای سازمانی گمان کنند که نامنصفانه با آن ها برخورد می شود، وفاداری آن ها کم می شود.
تمرکز زیاد بر افراد؟ ارزیابی مکتب رفتارگرا
مکتب رفتارگرا، به رغم اینکه جوانترین مکتب اقتصادی است، به ما در بازنگری اساسی نظریه هایمان درباره عقلانیت و محرک های انسانی کمک کرده است. به مدد این مکتب، ما درک خیلی عمیق تری از این داریم که آدم ها چگونه فکر و رفتار می کنند. تلاش مکتب رفتارگرا برای درک جامعه انسانی متشکل از افراد- واقعا از جایی از «پایین تر» از آن، که از جایی است که فرایند تفکر ما آغاز می شود- هم نقطه قوت آن است و هم نقطه ضعفش. این مکتب با تمرکز خیلی زیاد در این سطح «خرد»، اغلب بینش نظام اقتصادی بزرگ تر را از دست می دهد و این مطلوب نیست. گذشته از این ها، سایمون بسیار درباره نظام اقتصادی نوشته است. اما اغلب اعضای این مکتب خیلی زیاد بر افراد تمرکز کرده اند، به ویژه اقتصاددانانی که درگیر اقتصادی آزمایشگاهی شده اند (و می کوشند از رهگذر آزمایشات کنترل شده مشخص کنند که آدم ها عقلانی اند یا خودخواه). شایان ذکر است که با توجه به تمرکز این مکتب بر شناخت انسانی و روان شناسی، این مکتب سخنان اندکی درباره موضوعات تکنولوژی و اقتصاد کلان دارد.