چگونه از شر بی شعورها خلاص شویم؟ !
۶ آذر ۱۳۹۶
هفته نامه امید جوان - ترجمه علی برزگر: بی شعور کسی است که دانسته دیگران را می آزارد و از این آزار لذت می برد. او از این که با زبان نیش دارش افراد را تحقیر کند و از پا در آورد خشنود می شود. اما آیا راهی برای مبارزه با این آدم های بی شعور وجود دارد؟
رابرت ساتن، روانشناس دانشگاه استنفورد، در کتاب جدیدش راهکارهایی برای رهایی از شر بی شعورها پیشنهاد می کند. از نظر او مبارزه با بی شعوری مهارتی اکتسابی است که آموختنش افراد را در زندگی کاری و شخصی یاری خواهد کرد.
جهان پر از آدم های بی شعور است. هر جا زندگی کنید، هر شغلی داشته باشید، احتمال زیاد پیرامون شما را آدم های بی شعور فرا گرفته اند. پرسش این است که، در این باره چه کار باید کرد؟ دکتر رابرت ساتن استاد روانشناسی در دانشگاه استنفورد قدم پیش گذاشته تا به این پرسش همیشگی پاسخ دهد. او یک کتاب جدید نوشته با عنوان «راهنمای بقا در برابر آدم های بی شعور» که اساسا همان چیزی است که از عنوان آن به نظر می رسد. راهنما برای بقا در مواجهه با آدم های بی شعور در زندگی خودتان.
در سال 2010، ساتن کتاب «ورود بی شعورها ممنوع» را منتشر کرد که بر رویارویی با آدم های بی شعور «در سطح سازمانی» متمرکز بود. در کتاب جدید، او طرحی برای رویارویی با آدم های بی شعور «در سطح بینافردی» ارائه می دهد. اگر شما رئیس بی شعور، دوست بی شعور یا همکار بی شعور دارید، شاید این کتاب مخصوص شما باشد! ساتن می گوید: «بقا در برابر آدم های بی شعور، مهارت است، نه علم. یعنی هر کسی ممکن است در آن خوب یا بد باشد.»
کتاب او درباره پیشرفت در همین مهارت است. من اخیرا با او ملاقات کردم تا درباره راهبردهایش برای «برخورد با آدم های بی شعور» صحبت کنم. منظور او از این حرف چیست که ما باید در قبال آدم های بی شعور در زندگی خودمان مسئولیت پذیر باشیم و چرا او می گوید که «خودآگاهی کلید تشخیص این حقیقت است که شاید آدم بی شعور در زندگی شما خودتان باشید!» او به من می گوید: «شما باید خودتان را بشناسید. درباره خودتان صادق باشید و به آدم های پیرامون خودتان تکیه کنید تا به شما بگویند که چه موقع آدمی بی شعور هستید و هنگامی که آنها به اندازه کافی مهربان هستند که این را به شما بگویند، گوش کنید.» متن کامل گفتگو با او از این قرار است.
چگونه است که استادی در دانشگاه استنفورد این همه از وقت خود را صرف اندیشیدن درباره آدم های بی شعور می کند؟
- خب، این موضوع تا حدی مبتنی بر نوعی منطق فکری است. من درباره ابراز احساسات در زندگی سازمانی تحقیقات زیادی انجام داده ام، از جمله این که چگونه باید با آدم های بی شعور برخورد کرد. من آن موقع از این واژه استفاده نمی کردم، اما این اساسا همان کاری بود که من انجام می دادم. من حتی به عنوان مسئول جمع آوری قبض تلفن اندکی تحقیقات قوم شناختی انجام دادم که در حین این کار تمام طول روز با آدم های بی شعور سروکار داشتم. همچنین بخشی از دانشکده ای بودم که قانون ورود بی شعورها ممنوع داشت، جدا می گویم و ما واقعا این قانون را اجرا کردیم.
ببخشید چی؟ سیاست ورود بی شعورها ممنوع در دانشکده چگونه چیزی است؟
- ما هنگام تصمیم گیری برای استخدام افراد، آشکارا درباره این موضوع صحبت می کردیم. دانشگاه استنفورد مکانی است با پرخاشگری منفعلانه، بنابراین این موضوع خیلی جلوی چشم نبود. اما اگر کسی مثل یک آدم نفهم رفتار می کرد، ما به آرامی از او دوری می کردیم و زندگی را برای او سخت می کردیم. ایده ما آن بود که در صورت امکان از استخدام آدم های بی شعور خودداری کنیم و اگر آدم بی شعوری از زیر دست مان در رفت و به دانشکده راه پیدا کرد، به طور جمعی با او برخورد کنیم.
قبل از آن که درباره بقا در برابر آدم های بی شعور صحبت کنیم، ما به تعریفی مناسب از آدم بی شعور نیاز داریم. شما می توانید همچین تعریفی ارائه کنید؟
- تعاریف آکادمیک بسیاری وجود دارد، اما من آن را چنین تعریف می کنم: آدم بی شعور کسی است که باعث می شود احساس کنیم تحقیر شده ایم، ناتوان هستیم، مورد بی احترامی قرار گرفته ایم، و یا سرکوب شده ایم. به زبان دیگر، کسی که باعث می شود احساس کنید وجودتان هیچ ارزشی ندارد.
بنابراین آدم بی شعور کسی است که به دیگران اهمیت نمی دهد؟
- من بین بی شعورهای قسم خورده و موقت تمایز می نهم، زیرا همگی ما تحت شرایط نادرست می توانیم بی شعورهای موقت باشیم. من درباره کسی صحبت می کنم که پیوسته این چنین است، که پیوسته با دیگران چنین برخورد می کند. من فکر می کنم موضوع پیچیده تر از آن است که به سادگی بگوییم که آدم بی شعور کسی است که به دیگران اهمیت نمی دهد. در واقع برخی از آنها واقعا به دیگران اهمیت می دهند، آنها می خواهند که شما احساس کنید آسیب دیده اید و ناراحت باشید، آنها از این امر لذت می برند.
چه تعداد از افرادی که در پی راهبردهای بقا در برابر بی شعورها هستند، از درک این امر عاجز هستند که خودشان بخشی از گروه آدم های بی شعور هستند؟
- این پرسش مهمی است. دلیل آن که من آدم بی شعور را کسی می دانم که باعث می شود شما احساس کنید تحقیر شده اید، ناتوان هستید و غیره، آن است که شما باید در قبال آدم های بی شعور در زندگی خودتان مسئولیت پذیر باشید. برخی افراد واقعا آنقدر نازک نارنجی هستند که تصور می کنند همه آنها را می رنجانند در حالی که هیچ مسئله شخصی در کار نیست. مسئله دیگر که شما هم به آن اشاره کردید، این است که چون بی شعوری بسیار واگیردار است، اگر شخصیت شما طوری باشد که هر جا می روید، مردم واقعا با شما مثل شخصی بی ارزش برخورد می کنند و بدتر از دیگران با شما برخورد می کنند، احتمال زیاد شما کاری می کنید که این مجازات را بر می انگیزد. می توانید این امر را در رابطه با دونالد ترامپ مشاهده کنید. من نمی خواهم خیلی درباره وی صحبت کنم اما فکر می کنم این بخشی از زندگی وی است. اگر شما عملا به همه اهانت کنید، آنها نیز جواب شما را با اهانت خواهند داد.
خب، من نمی خواهم رئیس جمهور را بی شعور بنامم اما می خواهم بگویم که تمام شرایطی که شما در کتاب خود درباره بی شعورها برشمرده اید درباره او صدق می کند.
- بله، من هم او را بی شعور نمی نامم، اما با ارزیابی شما موافقم.
مطمئن ترین راه برای این که کسی تشخیص دهد که مثل فردی بی شعور رفتار می کند، چیست؟ من فرض می کنم که اکثر ما گاهی بی شعور هستیم اما ترجیح می دهیم چنین نباشیم.
- فرض ما کاملا درست است. در این باره برخی شواهد در کتاب وجود دارد که افراد اندکی معترفند که بی شعورند در حالی که بسیاری از افراد می گویند که توسط بی شعورها سرکوب شده اند. در اینجا اختلاف عظیمی وجود دارد. مهم ترین چیزی که این تحقیق درباره خودآگاهی می گوید آن است که بدترین کسی که می توان از او درباره بی شعوری کسی پرسش کرد، خود آن فرد بی شعور است و بهترین کسانی که می توان از آنها در این باره پرسش کرد، افراد پیرامون وی هستند که آن فرد را حداقل تا حدی می شناسند. اصل بنیادی: بی شعورها د ر زندگی خود به کسی نیاز دارند که به آنها بگوید بی شعور هستند.
بی شعوری راهبرد برجسته ای برای رابطه سازی نیست، اما به نظر می رسد با موفقیت شغلی هم خوانی دارد. مثلا بی شعور معروفی مثل استیو جابز را داریم. چرا چنین است؟
- بله، اگر شما در موقعیتی باشید که نوعی بازی من می برم، تو می بازی در سازمان باشد، آنگاه شما به هیچ گونه همکاری از سوی رقبای خود نیاز ندارید و بی توجهی به دیگران طوری که احساس کنند وجودشان هیچ ارزشی ندارد شاید ارزشمند باشد اما این موضوع با دو مشکل روبرو است. یکی آن که در اغلب موقعیت ها، شما عملا نیازمند همکاری هستید و ما تحقیقات بسیاری در دست داریم که نشان می دهد افرادی که دهنده هستند نه گیرنده، در دراز مدت عملکرد بهتری دارند. اگر شما بازی کوتاه مدتی انجام می دهید، آنگاه بله، بی شعور بودن ممکن است مزیت داشته باشد، اما من تا حد زیادی متقاعد شده ام که این راهبرد در اغلب موقعیت ها کارکرد ندارد.
اگر بخواهیم منصف باشیم، باید بگوییم که نمونه هایی از آدم های بی شعور در دنیای تجارت هستند که به واسطه بی شعوری خودشان متضرر شده اند. مثلا می توان از تراویس کالانیک مدیرعامل سابق اوبر نام برد.
- درست است. معمولا بی شعور بودن در دنیای تجارت با هزینه هایی همراه است. برای مثال هنگامی که فرد بی شعور به مقامات بالاتر در شرکت صعود می کند، ممکن است با بیرون راندن بهترین افراد، تخریب بهره وری و خلاقیت آنها و مواردی از این دست، سازمان پیرامون خود را نابود کند.
اجازه دهید به موضوع اصلی کتاب بپردازیم، یعنی چگونگی برخورد با آدم های بی شعور. به من بگویید که بهترین راهبرد شما برای خنثی سازی یک بی شعور چیست؟
- نخست این به میزان قدرت شما بستگی دارد و دوم به این که چقدر وقت دارید. اینها دو پرسشی هستند که شما باید قبل از هر گونه تصمیمی پاسخ دهید. با فرض این که شما قدرت هری کثیف را ندارید یا مدیرعامل نیستید و نمی توانید افرادی را که دوست ندارید به سادگی اخراج کنید، فکر می کنم از لحاظ راهبردی دو کار را باید انجام دهید. در ابتدا، شما باید شواهدی را جمع آوری کنید. همچنین باید یک ائتلاف تشکیل دهید. یکی از شعارهای من این است که باید بی شعورهای پیرامون خودتان را بشناسید. ما قبلا درباره بی شعورهای قسم خورده در برابر بی شعورهای موقت صحبت کردیم اما تمایز واقعا مهم دیگر آن است که برخی افراد، همان طور که آغاز بحث اشاره کردید، بی شعورهایی بی علامت هستند و خودشان نمی دانند که آدم هایی نفهم هستند، اما شاید نیت شان خیر باشد. در این موقعیت، شما می توانید گفتگوهای پشت پرده داشته باشید، به آرامی به آنها بفهمانید که از حد و مرزی مشخص تجاوز کرده اند. این نوعی کار ساده اقناعی است. اما اگر او یکی از آن بی شعورهای ماکیاولی صفت است که با شما همانند یک آشغال برخورد می کند زیرا بر این باور است که روش پیشرفت چنین است، در این حالت شما باید در صورت امکان سریعا از آنجا خارج شوید.
اجازه دهید این موضوع را ملموس تر نماییم. فرض کنیم شما کسی هستید که با رئیسی بی شعور دست و پنجه نرم می کنید. آشکارا عدم تقارن قدرت وجود دارد. بنابراین به همین سادگی نیست که به او بگویید بی شعور است. من گمان می کنم این موقعیت رایجی در بین بسیاری از خوانندگان علاقه مند به این کتاب است. توصیه شما چیست؟
- پرسش نخست این است که آیا شما می توانید کار خود را ترک کنید یا به بخش دیگری انتقالی بگیرید؟ اگر شما تحت ریاست بی شعوری قسم خورده هستید، این بدان معناست که شما رنج می کشید و اگر چنین است، شما باید از آنجا بیرون بیایید. موضوع به همین سادگی است. پرسش دوم آن است که، اگر شما باید تحمل کنید، آیا می خواهید مبارزه کنید یا فقط می خواهید با این موضوع کنار بیایید؟ اگر می خواهید مبارزه کنید، به برنامه و گروه امدادی نیاز دارید. شما باید شواهد خود را گردآوری کنید و سپس شانس خود را امتحان کنید. به هر حال من به مردم می گویم که بکوشند تا حد امکان کمترین تماس را با بی شعورها داشته باشند و راهبردهایی برای انجام این کار در کتاب ارائه کرده ام. یکی از ساده ترین و در عین حال سخت ترین کارهایی که می توانید انجام دهید آن است که اصلا اهمیت ندهید. اهمیت ندادن باد یک آدم بی شعور را می خواباند. هنگامی که فرد بی شعور با بداخلاقی با شما رفتار می کند، او را نادیده بگیرید. درباره زمانی فکر کنید که شب به خانه بر می گردید و این که آن بی شعور در آنجا نیست و وجودش اهمیتی ندارد. به این فکر کنید که چگونه یک سال دیگر آن بی شعور در زندگی شما نخواهد بود، اما باز هم همان بی شعوری خواهد بود که همیشه بوده است.
اگر فرد بی شعور، دوست یا همکار شما باشد، چه باید کرد؟ آیا این نیازمند راهبردی متفاوت است؟
- شانس خلاصی از دست آنها بیشتر است زیرا قدرت بیشتری دارید اما راه حل ساده تری برای برخورد با چنین موقعیتی وجود دارد؛ صرفا آنها را نادیده بگیرید. من در محیط آکادمیک هستم، یعنی شمار زیادی بی شعور وجود دارد که نمی توانیم اخراج شان کنیم اما می توانیم مطلقا آنها را نادیده بگیریم. ما مجبور نیستیم آنها را به رخدادها یا گردهمایی ها دعوت کنیم. می توانیم مودبانه از آنها دوری کنیم و در صورت ضرورت به آنها لبخند بزنیم اما به جز این، صرفا آنها را نادیده می گیریم. این روش ما برای برخورد با بی شعورها است اما موقعیت هایی وجود دارد که شما برای بقا شاید مجبور باشید خودتان هم بی شعور باشید زیرا هیچ راه دیگری ندارید مگر این که واکنش نشان دهید. این چیز ایده ئالی نیست، اما اگر این همان کاری باشد که مجبور به انجامش هستید، باید این کار را بکنید.
آنچه گفتید کاملا به پرسش بعدی من مربوط می شود. آیا اصلا درست است که با بی شعوری یک بی شعور را از میدان به در کنیم؟
- حتما چنین است. من می کوشم تا این امر را از چشم انداز خواننده بنگرم. اگر کسی تاریخچه ای طولانی در آزار شما دارد و دارای شخصیتی ماکیاولی صفت است، تنها چیزی که وی می فهمد نمایش قدرت است. اگر چنین است، بهترین راه برای محافظت از خودتان این است که با هر آنچه در اختیار دارید مقابله به مثل کنید. ببینید برخی افراد سزاوار هستند که با آنها بد برخورد شود. مهمتر از آن، نیاز دارند که با آنها بد برخورد شود. گاهی باید با همان زبانی که یک بی شعور می فهمد، با او صحبت کنید و این بدان معنا است که باید خود را به این موضوع آلوده کنید.
اغلب ما نمی خواهیم بی شعور باشیم اما گاهی هستیم. برای مثال، هنگامی که صبح از خواب بیدار می شوم، اغلب یک بی شعور غرغرو هستم. من به این یا آن دلیل نمی خواهم از خواب برخیزم، بنابراین از رختخواب بیرون می غلطم و 30 دقیقه نخست روز را همانند آدم بی شعور به این سو و آن سو می چرخم. هر روز چنین نیست، اما گاهی این اتفاق رخ می دهد و شرم آور است. بنابراین فکر می کنم پرسش من این است که، ما چگونه می توانیم بهتر جلوی گرایش های بی شعورمآبانه خودمان را بگیریم؟
- نخست، چنین به نظر می رسد که شما خودآگاه هستید و این چیز خوبی است اما ببینید، موقعیت های خاصی وجود دارد که اغلب ما را به آدم های نفهم تبدیل می کند و ما باید از این نکته آگاه باشیم و بکوشیم تا تکنیک هایی برای آرام کردن خودمان پیدا کنیم. برای مثال کمبود خواب یکی از حتمی ترین راه ها برای تبدیل شدن به آدمی بی شعور است. اگر خسته هستید و عجله دارید، احتمالا یک بی شعور خواهید بود. اگر در موقعیتی خاص از قدرتی ویژه برخوردار هستید، با خطر تبدیل شدن به فردی بی شعور روبرو هستید. یکی از چیزهایی که من آموخته ام، آن است که اختلافات زیاد از لحاظ قدرت، بدترین جنبه وجود ما را آشکار می سازد. سرانجام باید خودتان را بشناسید، درباره خودتان صادق باشید و به آدم های پیرامون تان تکیه کنید تا به شما بگویند که چه موقع بی شعور هستید و هنگامی که آنها به اندازه کافی مهربان هستند که این را به شما بگویند، گوش کنید.
افلاطون در رساله جمهور این استدلال معروف را مطرح می کند که یک دیکتاتور، هر اندازه هم قدرتمند باشد، سرانجام با فاسد ساختن روح خودش رنج می کشد. شما استدلال مشابهی درباره بی شعورها مطرح می کنید، اینکه آنها ممکن است در زندگی پیروز شوند اما با این وجود به عنوان انسان می بازند.
- چه جالب، من هرگز ارتباط دیدگاه خودم را با دیدگاه افلاطون نشنیده بودم. این پرسشی نیست که من انتشار شنیدن آن از یک روزنامه نگار را داشته باشم اما حدس می زنم که این همان نظریه پرداز سیاسی سابق است که سخن می گوید. باید بگویم که من این ارتباط را دوست دارم. ما می دانیم که بی شعورها دارای تاثیری مخرب بر افراد پیرامون خود هستند. برای مثال، مطالعاتی طولی 5 وجود دارد که تقریبا به وضوح نشان می دهد افرادی که سالیان دراز تحت ریاست بی شعورها کار می کنند، سرانجام بیشتر افسرده خواهند بود، بیشتر مضطرب خواهند بود و از سلامتی کمتری برخوردار خواهند بود. بنابراین، شواهدی قانع کننده در دست است که بی شعورها انسان هایی وحشتناک هستند که به دیگران ضرر می رسانند. من فکر می کنم شیوه ای که شما مشابهت دیدگاه مرا به دیدگاه افلاطونی توصیف کردید، بسیار زیباتر از هر آن چیزی است که من می توانم بگویم. پایان کار اگر شما یک بی شعور باشید شما انسانی شکست خورده به شمار می روید، زیرا رنج غیر ضروری را ترویج می کنید. چه چیز دیگری می توان گفت؟
نویسندگان:
- رابرت ساتن (Robert Sutton): استاد مدیریت دانشگاه استنفورد است و در حوزه پژوهش های مدیریتی فعالیت می کند. ساتن چندین کتاب پرفروش نوشته است.
- شان ایلینگ (Sean Illing): مصاحبه گر تارنمای ووکس است و پیش از این به تدریس فلسفه و سیاست در دانشگاه مشغول بوده است.