مجله مهرگان نو - بهاران آزادی: خسته و کمی آشفته از دفتر روزنامه بیرون می آیم تا بعد از یک روز کاری سخت خود را به خانه رسانده، چای بنوشم و به سوژه جدید مجله فکر کنم. به محض خارج شدن از ساختمان، لختی به رو به رو خیره می شوم و زمزمه می کنم پیاده رو.
چه مدت گذشته و من به نیت پیاده روی که به قول نویسنده ای، دموکراتیک ترین شیوه گشت و گذار است، قدم بر این سنگ فرش ها نگذاشته ام؟ به خاطر ندارم، اما خوب یادم هست که زمانی پیاده رو جزئی از زندگی و گوشه ای از خاطرات من بود، فضایی که روزی مامن دکه های روزنامه فروشی می شود و گاه مکانی برای کتاب فروش های انقلاب میز و صندلی هایی که بیرون از کافه ها و در پیاده رو چیده می شدند و بوی قهوه، کیک شکلاتی و گلدان هایی مملو از گل که کافی است چند ثانیه به آن ها خیره شوی و روزمرگی را فراری دهید.
همین چند دلیل کافی است برای این که کوله پشتی ام را محکم کرده و قدم به پیاده رو بگذارم. تنها چند قدم از روزنامه دور می شوم و انگار همه آن تصویرهای زیبایی که در ذهن داشتم، به یک باره در هم می شکنند. موتورهایی که با سرعت و برای فرار از ترافیک به پیاده رو پناه می آورند، کاشی های شکسته، فضای کم، سطل زباله واژگون و دوچرخه های پارک شده. از خودم می پرسم آیا در کشورهای دیگر هم روند به همین شکل است؟ در متن حاضر تلاش کردم به این سوال پاسخ دهم.
پاریس
با من قدم بزن تو این پیاده رو
حتما لازم نیست برای سفر کردن به فرانسه و قدم زدن در خیابان های پاریس عاشق باشید. فرض کنید صبح روز هشتم ژانویه از خانه ای کوچک یا به قول خودمان وقتی بیرون می زنید و قصد می کنید که بروید و باکلاس ترین، شیک ترین و به قول خود فرانسوی ها زیباترین خیابان دنیا یعنی شانزه لیزه را ببینید. در اکثر کشورهای اروپایی شباهت های بسیاری در نحوه شهرسازی وجود دارد و این شباهت ذهن هر عابری را به این فکر می اندازد که روی واژه یا ترکیبی به عنوان بافت استاندارد شهری با توجه به تاریخ شهر مکث بیشتری کند. مثل پاریس و خیابان لوکس شانزه لیزه که راستش را بخواهید اگر از اعیان نباشید، حتما کمی دلهره نصیب تان می شود، وقتی که روی سنگفرش پیاده روهایش قدم می زنید.