قرن نوزدهم میلادی مصادف با قرن سیزدهم هجری خورشیدی بر اثر افزایش تعاملات ایران با اروپا، عصر ورود مدرنیته به ایران بود؛ دورانی که بارها به مناسبت های مختلف درباره آن سخن گفته ایم و رویدادهایش را تحلیل کرده ایم؛ عصر بعد از شکست ترکمانچای که به نوعی شکست ایران و شکستن ایرانی در مقابل روسیه تزاری بود. این شکست سبب شد روشنفکران و فرنگ رفته ها و آن هایی که نگران سرنوشت ایران بودند، تصور کنند عامل کشست و عقب افتادگی ایران، ایرانی بودن ماست و خیال کردند اگر ما در ظاهر شبیه غربی ها بودیم این چنین شکست خورده و مغبون نمی شدیم.

می توانیم به جرئت ادعا کنیم که در تمام دوره های تاریخمان ملتی نوگرا بودیم. می بینیم که معماری سلجوقی کاملا متفاوت با معماری صفویه و آن نیز متفاوت با معماری قاجاری است؛ اما مهم این بود که در همه این دوره ها متناسب با وضعیت جامعه و اقتصاد و پیشرفت های حاصل شده، نوع جدیدی از معماری و شهرسازی را شاهدیم اما مبتنی بر جغرافیا و فرهنگ و تاریخ گذشته مان.
از قرن گذشته اما تلاش کرده ایم که از خودمان و از سیر طبیعی تاریخی مان فاصله بگیریم و شبیه دیگران بشویم. نه فقط در معماری و سبک زندگی که در خیال پردازی و قصه گویی و انتقال فرهنگمان هم سعی کرده ایم شبیه دیگران بشویم. گویی به این باور رسیده ایم که کدو قلقله زن و نخودی نمی توانند بچه های ما را تربیت کنند و باید سراغ هاکلبری فین و هانسل و گرتل برویم. گلستان سعدی را که همچون آیینه ای در برابر ما بود بستیم و به کناری گذاشتیم تا بتوانیم ایرانی را به شکل دیگری، آن گونه که دوست داشتیم غربی باشد، تعریف کنیم.