معماری و انباشت سرمایه
سعیده قُرَشی: حوزه آموزش معماری در ایران تاریخ قابل تدوینی دارد و تلاشهای بسیاری در این حوزه صورت گرفته است. در این مجال مختصر نگاهی به آموزش معاصر معماری در ایران میکنیم. نگاه به آموزش معاصر معماری ایران، مشخصا یک موضوع را نمایان میکند: دوربودن دانشگاهها از فضای حرفهمندی و جایگاه نامشخص مؤسسات خصوصی که رشد فزایندهای را تجربه میکنند.
آنچه یک دانشجوی معماری بعد از ورود به دانشگاه تجربه میکند در سناریویی به قرار زیر گنجانده میشود:
پس از گذران دوره کارشناسی که در اکثر دانشگاههای کشور بیش از چهار سال به طول میانجامد و بههیچروی برای معمارشدن کفایت نمیکند و همراه است با گذراندن کلاسهای متفاوت نرمافزارهای مدلسازی، ارائه و تحلیل در مؤسسات خصوصی؛ مکررا این جمله شنیده میشود که آنچه در دانشگاه میآموزید با مسیر حرفهای رشته معماری فصل مشترک بسیار ناچیزی دارد. این موضوع گفته استادان دانشگاهها را هم شامل میشود، ولی اینکه چرا فصل مشترک ندارد؟ یا اساسا چرا آنچه فصل مشترک دارد تدریس نشده؟ اساسا هدف از تحصیل در رشته معماری و هدف از حرفهمندی در این رشته چیست که فصل مشترک آنها مهجور مانده است؟ و بسیاری سؤال دیگر بیپاسخ میماند.
این دوره با تمام فصل مشترک نداشتنها به پایان میرسد. آموزش از نوعی به نوع دیگر تبدیل میشود و در کلاسهای کنکور کارشناسی ارشد ساختار دیگری به خود میگیرد؛ کلاسهای کنکور و کتابهایی که دیگربار فصل مشترک ناچیز آنها با آنچه در دانشگاه آموزش دیده شده تکرار میشود و قسمت اعظم این دوره از آموزش که آمادگی برای آزمون اسکیس نام دارد. از خطکشیدن روی کاغذ کاهی آغاز میشود و ماهها به طول میانجامد و هدف مشخص اسکیسهای دستی، پشت روشهای گوناگون آموزش آن که ریشهیابی و گونهشناسیشان مجالی دیگر میطلبد، ناپدید میشود. گونهای دیگر از آموزش است که دانشجو لازم است بگذراند، از طرفی پیشه معلم اسکیسبودن زاییده این روند است که اگر فردی خوشاقبال باشد و نمره اسکیس خوبی بهدست آورد، بهگونهای امنیت شغلی خوبی خواهد داشت. این سیل عظیم فارغالتحصیلان رشته معماری چارهای جز ادامه تحصیل ندارند، ازاینرو کلاس اسکیس خالی از دانشآموز نمیماند.
ورود به دانشگاه در مقطع کارشناسیارشد، از یکسو نیازمند دانشهای پژوهشی و تحلیلهای مرتبط با آن است که دورههای آموزشی آن در مؤسسات به چشم میخورد و از دیگرسو نرمافزارهای مختلف که هرکدام از آنها در بازه زمانی بروز میکنند و سیلی از دانشجویان و دانشآموختگان معماری را به دنبال خود میکشانند و بسان یک مُد پدید آمده و بسیاری بدون درک هدف نرمافزار آموزشدادن و آموزشدیدن آن را هدف قرار میدهند. تغییراتی ناپایدار در روند تعدادی از دفاتر از دیگر اثرات آنهاست و البته اضافهشدن بندی دیگر در سی وی دانشآموختگان تسلط به فلان نرمافزار و اضافهشدن بندی دیگر به شرایط مورد نیاز برای همکاری با دفاتر معماری. آزمونهای نظام مهندسی و سری کلاسهای آمادگی آن از دیگر عرصههای ورود به آموزش معماری است که سالی دوبار تکرار میشود.
ورکشاپهایی با هزینههای گزاف، مؤسساتی که پاتوقی برای گذران وقت قشر خاصی از افراد جامعه هستند و معماری و آموزش آن را به مانند کالای لوکسی از برند خاص در یک ویترین شیشهای پرزرقوبرق با ایجاد یک حس نیاز کاذب به فروش میرساند. ناهمواربودن مسیر حرفهمندی برای دانش آموختگان معماری، اکثریت آنها را به دو دسته تقسیم کرده است؛ گروهی بهدنبال برگزاری کارگاههای معماری و آموزش به دانشجویان و دانشآموختگان معماری و گروهی به دنبال شرکت در انواع و اقسام ورکشاپهای معماریاند.
آسیب اساسی آنجاست که این ورکشاپها از قابلیت کاربردیبودن برخوردار نیستند و تجلی مصرفگرایی در حوزه آموزشند. جامعه مصرفگرا نهتنها در سبد خرید روزانهاش، در ساختوسازها و انتخاب شغلش، بلکه در برپایی پایگاههای آموزشی نیز اصل مصرفگرایی را رعایت میکند. تبلیغات این موضوع و برخوردها به این صورت است که شما بهعنوان دانشآموختگان معماری کشور چطور با ندانستن موضوع این ورکشاپ زندهاید یا به آینده کاری خود امیدوار، با ایجاد احساس فقدان و نیاز کاذب ورود به ورکشاپها اتفاق میافتد در بازه ورکشاپ احساس ارضاشدن این فکر عقبماندگی رخ میدهد و پس از آن موارد استفاده از آموزشهای ورکشاپ نامعلوم است.
در اوضاع نابسامان ساختوسازها در کشور که بیشتر نماهای شهرها نماهای رومی و کلاسیک است، انباشتهشدن حداکثری سرمایه در دست حداقل افراد جامعه، اوضاع نابسامان حرفهمندی و رقابتهای ناسالم عرصه مسابقات بهعنوان تنها سکوی پرتاپ دانشآموختگان و بسیاری دیگر؛ دانشجویان با آموختههای خود در ورکشاپها که مابازایی برای استفاده از آن در فضای واقعی نمی یابند راهی جز پایبندی به اصول نیوتن ندارند. آنها به معلمان جدیدی در ورکشاپها تبدیل میشوند و چرخه واهی را دوباره از سر میگیرند و بهجز اندکی از آنها اثرات و تأثیرات آنچه را که آموزش دیدهاند و آموزش دادهاند را نمی دانند.
واژههای قلمبهسلمبهای که همچون کالایی وارد شدهاند و به دست یک فروشنده ماهر فروخته میشوند، تولید اندیشه و دانش که مهمترین فعالیت و فقدان در عرصه معماری است به ورود اندیشههای بیمکان و بیزمان بدل شده است و ترویج اندیشهها در سطحیترین نوع ممکن بیبنیانی برای پژوهشهای آتی و درکنشدن بستر معاصر کشور برای بروز آنها، فراموشی دانش سرزمینی و مهجور ماندن از بهروزکردن آن، از آسیبهای جدی آن است. یک جوان دانشآموخته معماری در جستوجوی پاسخ به این سؤال است که آیا باید در دفاتر معماری که ساعت کاری در آنها بیمعناست، مشغول به کار شود و با ماهانه ٣٠٠ ساعت کاری و حقوق حداقلی در مسیر حرفهمندی قدم بردارد یا در ورکشاپهای متعدد معماری آنچه در دانشگاه نیاموخته را بیاموزد.
معضل معماری معاصر کشور چیست؟ پاسخ اساسی که در لابهلای ورکشاپهای برگزارشده به آن پاسخی داده نمیشود. دانشجو در دورههای گذرانده چیزی را یاد میگیرد که بازتدریس آن تنها کاری است که میتواند با دانش دستیافته، انجام دهد.
این در حالی است که عرصه دانشگاهها از معماران حرفهمند و صاحب تفکر خالی است. آیا برای افزایش سطح آموزش کشور راهکار استفاده از معماران حرفهمند و صاحب تفکر در فضاهای آکادمیک تا این اندازه بعید و دور مینماید که هرروز از بازگشایی شعبهای از آموزشگاههای خصوصی و با استادان حرفهمند و صاحب تفکر باخبر میشویم. عرصه آموزش معماری دانشجو تولید نمیکند؛ یک مصرفگرای آموزشی تولید میکند و در چرخهای او را یا به یک مصرفکننده یا به یک خدمتدهنده تبدیل میکند و تنها عده کمی از این چرخه بیرون میمانند.
فاصله نوع آموزش در کشور ما با عرصههای آموزشی دیگر نقاط دنیا تا چه اندازه است؟ چرا در سایر نقاط دنیا معماران غیرآکادمیک به تدریس در عرصههای آکادمیک میپردازند و در کشور ما معماران عرصه آکادمیک فضاهای دانشگاهی را خالی میکنند؟ آیا تبدیل عرصه آموزش به یک بنگاه اشتغال و درآمدزایی بهعنوان راهکاری برای مقابله با اوضاع نابسامان حرفهمندی در رشته معماری، فراموشی صورتمسئله نیست؟ و چرخه واهی آموزش تا آموزش در رشته معماری را بههمراه نمیآورد؟